اتمام موجودی
آرتور و جورج: یک جولین بارنز دیگر
جولین بارنز را دیگر حتماً میشناسید. نویسنده و لغتشناس است. در مقام نویسنده تا پیش از «آرتور و جورج» دو جور داستان نوشته است: داستان پلیسی، و درام روانشناختی. در هر دو ژانری که قلم زده است از دانش وسیع لغتشناسیاش آزادانه، اما بهقاعده، بهره برده است. برای او هر لغتی که به کار میبرد تاریخی دارد. نمیخواهد خواننده را درگیر وسواس لغتشناسانۀ خودش بکند، اما آدم آن وسواس را حس میکند. ابداً ملانقطی نمینویسد، اما در لغت انگلیسی ملاست. این وجه را در «آرتور و جورج» بیشتر میبینیم. توجیه دقیقی هم دارد. «آرتور و جورج» نه کاملاً داستان پلیسیست، نه کاملاً درام روانشناختی. هر دو را در خود دارد، به اضافۀ چیزی تازه: تاریخ.رمانیست تاریخی که در آن درونمایۀ پلیسی با درونمایۀ درام روانشناختی به هم آمیختهاند. در روایت هم این کتاب نحو منحصربهفردی دارد. قصهای آشنا را با چنان روایت سیال و جذابی نقل میکند که انگار رو مبل لمیدهای و داری فیلمی هیجانانگیز میبینی. این تجربه را نمیتوان با دیدن سریالی که از آن ساختهاند به دست آورد، چون فیلم قابلیت آن را ندارد که وسواس لغتشناسانهای را مصور کند که نویسنده در این کتاب به سبب وجه تاریخی قصه از آن بهکمال بهره برده است.نکتۀ مهم در نوشتن رمان تاریخی موفق این است که اثر ورای تاریخ به ادبیات پیوند بخورد. لازمۀ چنین پیوند مبارکی میان تاریخ و ادبیات هم توازن و تعادلیست که میباید میان واقعیت و خیال برقرار باشد. معروف است که قاضی زمان است؛ اگر روزی آن قاضی اسرارآمیز حکم کند که «آرتور و جورج» بهترین اثریست که بارنز نوشت، به احتمال فراوان در توجیه خواهد گفت: چون رمانی جذاب است، نه از طریق واقعیت خارج شده است نه از طریق خیال، و با نقل داستان آن طوفان اخلاقی ــ حقوقی عظیمی که نویسندۀ بزرگ، سر آرتور کانندویل، در اوایل سدۀ بیستم در جامعۀ انگلستان ایجاد کرد، هم چهرۀ نویسنده را مصور میکند، هم چهرۀ مخلوق بزرگ او را که دیگر در عالم خیال بازنشسته شده بود: شرلوک هولمز. اما فقط این نیست. همزمانی و شباهت طوفان اخلاقی ملهم از تراژدی جورج ادلاجی با طوفان اخلاقی دریفوس در فرانسه… خب، باید خودتان بخوانید. شورانگیز است…
تحریریهٔ نشرنو
دیدگاهها
Clear filtersهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.