شادی در آسمان: رستاخیز شادی
رستاخیز جسمانی در دهکدهای از کوههای آلپ؟ چه موضوع جالبیست برای داستان! «آنگاه آنان که فراخوانده شده بودند، از گور برخاستند.» خانهشان هنوز همانجاست که بود، اما نوسازیشده. وقتی که یکی میمیرد، برایش سوگواری میکنیم. اگر مردهای که برایش سوگواری کرده بودیم زنده شود، چه حالی به ما دست میدهد؟ چه حالی به خود مردهای که زنده شده است دست میدهد؟ نخست حیرتی آمیخته به ترس و ناباوری، بعد شادی و سروری وصفناپذیر از بازیافتن عزیزی که مرده بود اما اگر در محیطی معین مردن و زندهشدن بدل شود به رویّه چی؟ لاجرم نه سوگ معنا خواهد داشت نه شادی. مرگ فصل قاطع زندگیست. اگر قطعیت مرگ ساقط شود، پیش و پس، گذشته و آینده، معنایشان را از دست میدهند. سکونی عظیم بر محیط و ذهنها چیره میشود. ظلم و پول و جنایت از میان میرود. خوشبختی بلامنازع خواهد شد و دیگر خطری تهدیدش نخواهد کرد. و دقیقاً در همین لحظه است که اهالی احساس یکنواختی بهشان دست میدهد. زندگی که خطر مرگ تهدیدش نمیکند ملالآور میشود: «خوشبختی آنها ترکشان کرده است، زیرا زمین ترکشان کرده است…» پرده کنار میرود و صحنۀ عذاب شوربختان و محکومان که در عذابی ابدی زندگی میکنند، به روی نیکبختان گشوده میشود. محکومانی که در حال شکنجه دست به سوی قلمرو خوشبختی میگشایند اما همان نیرویی که آنها را به سوی قلمرو خوشبختی میکشاند، همهنگام پسشان هم میزند. رامو در این حکایت موجز، در فصلهایی کوتاه و شبیه به نقاشیهای فلاندری، فضایی خیالی را چنان ساده و تأثیرگذار روایت میکند که گویی گزارشی واقعی میخوانیم، در حالیکه میدانیم کل ماجرا یک خیال است، شاید حتی خوابی…
تحریریۀ رسانۀ نو
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.