اینک خزان

اویگن روگه (متولد ۱۹۵۴) نویسنده و نمایشنامه‌نویس و مترجم نمایشنامه‌های چخوف و فرزند یکی از مورخان سرشناس آلمان است. آگاهی او از ظرفیت‌های زبان آلمانی در عرضهٔ روایتی شفاف و آمیخته با طنزی گزنده و عمیق و احاطه‌اش به تاریخ و تجربهٔ زندگی در آلمان شرقی از اینک خزان رمانی منحصر به فرد ساخته است.

اینک خزان علاوه بر جایزهٔ آلفرد دوبلین در سال ۲۰۰۹، جایزهٔ اسپکته را در سال ۲۰۱۱ و جایزهٔ کتاب سال آلمان را در همان سال از آن خود کرده است. اقتباسی سینمایی از این رمان نیز در سال ۲۰۱۷ بر پردهٔ سینماها رفته است. این رمان تا کنون به سی و سه زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.

«رمانی بزرگ دربارهٔ آلمان شرقی از جنس بودنبروک‌های توماس مان.» – ایریس رادیش، نویسنده ادبی هفته‌نامه دی زایت

 «آقای روگه با این اثر دیوار بین حماسهٔ روسی و رمان بزرگ امریکایی را برچیده است.» – نیویورک تایمز

400.000تومان

توضیحات تکمیلی

وزن0360 کیلوگرم
ترجمه از

نویسنده

اویگن روگه

مترجم

محمد همتی

نوبت چاپ

چهارم

تاریخ نشر

1402 (اول، 1397)

قطع

رقعی

نوع جلد

شومیز (جلد نرم)

تعداد صفحات

۴۴۸

شابک

978-600-8547-92-1

موضوع

داستان‌های آلمانی — قرن ۲۱م.

وضعیت نشر

تجدید چاپ

توضیحات

 همه چیز را می‌دانست؟

از دیوار برلین فقط چند متر یادگاری سر جایش مانده. آجرهایش را به‌یورو می‌فروشند. الکساندر پرده را کنار می‌زند از پنجره بیرون را نگاه می‌کند. آسمان صاف است. رژیم دیگر نیست. اما زوال یک آدم، یک خانواده، یک کشور از کجا آغاز می‌شود؟ زمینی که زوال می‌تواند چنان در آن ریشه کند که هیچ تندبادی توان پدیدار کردن افقش را نداشته باشد کجاست؟ اشتازی ــ سازمان اطلاعات آلمان شرقی ــ شعاری داشت به این مضمون: «ما همه چیز را می‌دانیم.» و اشتازی همه چیز را می‌دانست: در پشت دیواری که کشورِ زوال را از جهان جدا می‌کرد. اشتازی، حزب حاکم، اطلاعات پشت دیوار را تنها از زاویه‌دید جاسوسانش می‌دید و همان را از زبان سخنگویانش بیان می‌کرد. اشتازی همه چیز را می‌دانست // اشتازی همه چیز را نمی‌دانست. تنها «دیوار» بود که حدود دانستن را تعیین می‌کرد. یک دیوار دیگر هم در کار بود. دیواری کوتاه‌تر: دیوار جهان زندگیِ خصوصی مردم. اشتازی از این دیوار راحت‌تر عبور می‌کرد تا دیوار اول. اما در پشت این دیوار هم تنها با گوش جاسوس‌ها می‌شنید و با چشم جاسوس‌ها می‌دید. چیزهای زیادی ندیده و نشنیده می‌ماند. همان چیزهایی که هر «منِ» زوال‌ناپذیری به هر حال در خود حفظ می‌کند. چیزهایی که به چشم می‌آیند اما دیده نمی‌شوند. چیزهایی که اشتازی هم نمی‌تواند بداند. و مرزهای زوال از کجا آغاز می‌شود؟ اینک خزان روایت واقع‌گرایانهٔ زندگی چندین نسل از یک خانواده در درون دیوارهاست و تاریخ زوال را از زاویه‌دید شخصیت‌هایش به تصویر می‌کشد. هر خاندانی در ادبیات آلمانی خودبخود توان «بودنبروک» شدن دارد. این خاندان هم مستثنا نیست. اویگن روگه از پدرمادرهایی گفته است که با تمام نیرو در گسترش دیوارها هرچه می‌توانستند کردند و چنان مشتاق آجرچینی دیوارها بودند که فراموش کردند مشت آهنین اشتازی نه‌فقط دیوار زندگی دیگران را که آجرهای دیوارهای خودش را هم هدف می‌گیرد. خادمانی صادق، سخنگویانی پرشور که مثل پدر الکساندر روزی به لکنت می‌افتادند، با زبانی زوال‌یافته: بله، بله، بله، بله. شاید این زوالی محتوم است: «برای دستی که مشت شده است، دیوار دیوار است. و دیوارها همیشه با مشت آهنین فرونمی‌ریزد.» شاید روزی که بعد از فروپاشی یکی از دیوارها ــ دیوار برلین ــ آلکساندر رفته بود پرده را کنار زده بود تا ببیند خیابان همان خیابان است یا نه، آسمان آبی‌تر شده است یا نه، و جهان بدون اشتازی از پشت دیوار محو شده است یا نه، اینها را به‌ناگاه فهمید بود.

طبعاً اشتازی این را هم نمی‌دانست.

سحر خانلو

مارش برندۀ جایزه شد!

نوری که رخت برمی‌بندد

 

مطلبی یافت نشد

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “اینک خزان”

کتاب‌های مرتبط