نه فرشته، نه قدیس
با چخوف در چک
«شوهرم را دیشب کشتم. چرخ دندانسازی را کار انداختم و جمجمهاش را سوراخ کردم. صبر کردم تا کفتری از جمجمهاش بیرون بپرد ولی بهجای کفتر یک کلاغ بزرگ و سیاه بیرون آمد.» رمان «نه فرشته، نه قدیس» ایوان کلیما با این جملات آغاز میشود. نویسندۀ تراز اول جمهوری چک که نشریۀ باستن گلوب او را «گوهری در ادبیات» مینامد که قدرش کمتر شناخته شده است.
کلیما در رمان «نه فرشته، نه قدیس»، که واشنگتنپست آن را بهترین کتاب سال ۲۰۰۱ اعلام کرد، ما را به قلب پراگ امروز میبرد؛ جایی که در آن عدهای از جوانان در خرابهها و بیغولهها مواد مخدر مصرف میکنند و روزگار میگذرانند. کریستینا، دندان پزشک چهل و چند سالهای است که متارکه کرده و در دهۀ چهل زندگیاش به سر میبرد. او نگران دختر سرکش پانزده سالهاش، یانا است که از مدرسه فرار میکند. یانا میراثدار صندوقچهای است که از پدرش به جا مانده و اسرار خانوادگی باورنکردنیای را برایش آشکار میکند.
کریستینا باید مراقب مادر پیرش باشد، به شوهر سابقش که گرفتار سرطان است سر بزند و دندان مریضهایش را تعمیر کند. اما او تشنۀ عشق است و زمانی که یکی از شاگردان سابق شوهرش که پانزده سال از او کوچکتر است به او دل میبازد، با معمای تازهای مواجه میشود.
«نه فرشته، نه قدیس» کتابی است جذاب و گیرا که نشاندهندۀ حساسیت و درک عمیق کلیما از تاریخ است. کلیما با تودۀ مردم که همواره گرفتار درد و رنجاند همدردی میکند و به شکنندگی و انعطافپذیری حیات بشری توجه و وقوف دارد. کلیما نیز مانند آنتون چخوف نویسندهای است که نشان میدهد در همین زندگی عادی و معمولی چه شگفتیها نهفته است. زندگیای مملو از انسانهای عادی که ممکن است دائماً در وضعیت غیرعادی گرفتار شوند.
تحریریهٔ رسانۀ نو
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.