یک رمان شبانی با پایانی خوشایند
شمشیری که شفا میبخشد
ساکی انسان غریب
اوضاع ملت
هولمز، راه را نشانم بده
زوال در زوال
«نقشه و قلمرو» رمان شلوغی نیست، آدمهای فراوانی ندارد و اتفاقات تکاندهنده چندانی هم ندارد، اتفاقاتی از آن نوع که مخاطب بتواند به راحتی آنها را نقطه اوج داستان و گرهافکنی و … بنامدش. شبیه زندگی انسان است، زندگی اغلب ما، در روزگاری که تلاش میکنیم زندگی را جور دیگری ببینیم، اما جهان همهمان را جور دیگری میبیند انگار و همه چیز را سوق میدهد به سمت یکجور زوال و نیستی، حالا هر کداممان را به شکلی و در مسیری به ظاهر متفاوت از دیگری.
مصاحبهٔ یاسین نمکچیان با زهرا خانلو
کاترین کامو در مصاحبهای، داستانی جالب تعریف میکند. میگوید که روزی به خانه آمده و پدرش را دیده است که نشسته و به جلو زل زده است. از او میپرسد که آیا ناراحت است و پدرش جواب میدهد که نه، تنهاست. تنهایی و غربت تم زندگی کاموست. این تم در نامهها هم جریان دارد. کامو تنهاست ولی با ماریا تنها نیست. این را از وابستگیشان به نامهها میفهمیم. وقتی نامهای دیر میرسد، مضطرب میشوند؛ اضطرابی طاقتسوز که از سر تنهایی است. حالا چه ربطی به سؤال شما دارد؟ میخواهم به کارکرد نامهها برسم.کامو با ماریا حرف دارد. جهانی مشترک دارد. دوستان و همکارانی مشترک دارد. این اشتراک است که در کنار صمیمیت و عشق باعث میشود تا او بیپرده دربارۀ هر کس سخن بگوید و حتی شخصی را بهخاطر ابراز علاقۀ شدیدش به ماریا، به صفات روانشناختی ناجوری متصف کند. بستری وجود دارد که او بیپروا از آدمها، سیاست، ادبیات، تاریخ و الخ حرف بزند بی اینکه حرفش در هوا معلق بماند یا به مانعی بخورد و برگردد. ماریا متقابلاً در این گفتگو حضوری جانانه و فعال دارد. همین دوطرفه بودن این مکاتبه آن را چنین پربار و زاینده و خواندنی کرده است.