فلسفه با طعم فرانسوی

علی غزالی‌فر
فلسفه با طعم فرانسوی

فلسفه با طعم فرانسوی

استاد باستان‌شناسی تمدن آشور با تعجب بسیار به افراد حاضر در کلاسش نگاه می‌کند. نمی‌فهمد که این بانوان آراسته که هیچ شباهتی به دانشجویان و دانشگاهیان ندارند، آن‌جا چه می‌کنند. درس که تمام می‌شود و استاد می‌رود، آن خانم‌ها هم می‌روند و به‌جای آن‌ها بانوان اشرافی و ثروتمند با لباس‌هایی مُد روز جای‌شان را می‌گیرند؛ منتظرند تا استاد بعدی بیاید و درس فلسفه‌اش را بیاغازد. ماجرا چیست؟

ماجرا از این قرار است: هانری برگسون (1859-1941) در زمان خودش شهرت و نفوذی گسترده داشت. واقعاً سلبریتی بود، به‌حدی که بانوان طبقات بالای جامعه سر درس‌های فلسفۀ او حاضر می‌شدند. اما با آن شهرت و محبوبیت، سالن زود پر می‌شد. به همین دلیل، آن بانوانِ فلسفه‌دوست خدمت‌کاران خود را یک ساعت زودتر می‌فرستادند تا برای آن‌ها جا بگیرند! یک ساعت زودتر هم می‌شد درس باستان‌شناسی تمدن آشور.

با این وصف، آیا می‌توان پذیرفت که چنان فیلسوفی در کمتر از صد سال دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد؟ اگر در فلسفه تابع مُد روز نباشیم، چنان اندیشه‌ای همچنان آموزنده است. به‌عنوان مشتی نمونۀ خروار می‌توان همین اثر کوچک را مطالعه کرد؛ که از قضا خوش‌خوان است.

اولین آشنایی من با هانری برگسون برمی‌گردد به آخرین بخش «سیر حکمت در اروپا» که به این فیلسوف فرانسوی اختصاص دارد که در ایام نوشتن همان کتاب درگذشت. بعدها، دربارۀ برگسون از منابع مختلفی چیزهایی خواندم، اما هیچ‌کدام شیرینی متن و نثر فروغی را نداشت که هنوز هم ساده و درخشان است.

کتاب‌هایی که از او می‌گفتند چندان دلنشین نبودند. چند کتاب او هم که در سال‌های دور ترجمه شده بودند، آن‌قدر طول و تفصیل داشتند که خواندن‌شان یک کار تمام‌وقت می‌طلبید. آدم گاهی دلش یک کتاب کوچک فلسفی می‌خواهد که کوتاه و پرملات باشد، چیزی مثل همین کتاب کوچک.

این کتاب کم‌حجم، علاوه بر مقدمۀ مترجم، از دو بخش اصلی و چند پیوست تشکیل شده است. دو بخش اصلی عبارتند از دو مقالۀ بلند از برگسون: «مقدمه بر مابعدالطبیعه» و «فلسفۀ فرانسوی». اما پیوست‌ها. یک مقالۀ کوتاه از ژیل دولوز در باب اهمیت برگسون و لزوم بازگشت به فلسفه‌اش. پس از آن، «سال‌شمار آثار»، «کتاب‌شناسی توصیفی مهم‌ترین آثار»، «کتاب‌شناسی ترجمۀ آثار برگسون به فارسی» و «واژه‌نامه».

مقالۀ اول حول محور «شهود» می‌گردد. برگسون این مفهوم کلیدی و اساسی فلسفه‌اش را به‌تفصیل شرح می‌دهد. مقالۀ دوم سیر تاریخ سیصد‌سالۀ فلسفۀ فرانسوی را بررسی می‌کند، از دکارت تا اوائل قرن بیستم. برگسون، به‌عنوان یک فیلسوفِ قَدَر، گزارشی تاریخی و متأملانه از این فلسفه ارائه می‌کند و نسبت خود را با آن مشخص می‌سازد. او همۀ فیلسوفان طراز اول و نوآور را کنار هم می‌نهد و به هم پیوند می‌دهد. سپس ویژگی‌های مشترک نوع فلسفه‌ورزی‌شان را برمی‌شمرد. در پایان نشان می‌دهد که روح فلسفۀ فرانسوی چیست و چه خصوصیات متمایزی دارد. پس از این دو مقاله، یادداشتی کوتاه اما پرچگال از ژیل دلوز در باب چرایی ارزش و میراث فلسفی ماندگار برگسون می‌آید. در بقیۀ پیوست‌ها با تعداد آثار برگسون، تاریخ انتشارشان و تاریخ ترجمۀ فارسی‌شان آشنا می‌شویم. همچنین مسئله و محتوا و نتایج هر کدام از آثار اصلی این فیلسوف نیز به‌طور خلاصه اما دقیق تشریح شده‌اند. اما همۀ این‌ها از برای چیست؟

از جمله ویژگی‌های فلسفۀ برگسون تقابل آن با فلسفۀ کانتی است که تا امروز هیمنۀ مسلط خود را دارد. خود برگسون در همین زمینه می‌گوید: «جستار پیش رو در روزگاری نگارش شده است که نقادی کانت و جزم‌گرایی اخلاف او، ولو نه همچون کلام واپسین، دست‌کم همچون نقطۀ عزیمتِ نظرورزی فلسفی مقبولیت عام داشته است.» باز به تعبیر برگسون پیامد این فلسفه چنین بود: «کانت بر علم و مابعدالطبیعۀ ما ضربه‌هایی چنان مهلک نواخته که هیچ‌یک هنوز به‌تمامی از منگی به در نیامده است. روان ما به این‌که در علمْ معرفتی یکسره نسبی بازیابد و در مابعدالطبیعه گونه‌ای نظرورزیِ تهی پیدا کند، با رغبت گردن می‌نهد.» بنابراین آثار برگسون که در تقابل با فلسفه‌ورزی کانتی است، امروزه برای منتقدان آن نیز همچنان به‌کار می‌آید.

علاوه بر این و به‌طور کلی، هم متون فلسفی و هم فلسفه‌هایی که در ایران ترجمه و ترویج می‌شوند عمدتاً انگلیسی و بعضاً آلمانی هستند. فلسفه‌ها و متون فرانسوی نادرند. از این‌رو، چنین ترجمه‌هایی افق‌گشایی می‌کنند و راه‌هایی تازه در فلسفه‌ورزی می‌گشایند، و نکته‌هایی تازه به ما می‌آموزند. در این کتاب حتی از کتاب‌شناسی توصیفی آثار برگسون نیز مطالب خوبی فرا می‌گیریم:

«مسئلۀ اصلی در کتاب “دو سرچشمۀ دین و اخلاق” عبارت از این است که چگونه آدمی، با این‌که خود را آزاد می‌داند، می‌تواند بر اساس الزام‌ها عمل کند؟ پاسخ برگسون این است که منشأ الزاماتْ عقل نیست، بلکه اجتماع است. و الزامات اجتماعی نیز خود به اقتضائات غریزی حیات وابسته‌اند.

مجموعۀ الزامات، اخلاق را پدید می‌آورد؛ اما نه اخلاقی “کامل و جامع” را، بلکه “اخلاقی بسته” را. در مقابل این اخلاق بسته اخلاقی گشوده نیز هست که بر نوعی دیگر از الزام – که همانا اشتیاق است – بنیاد می‌شود: اخلاق انسان‌های بزرگ که آدمی را نه در برابر خانواده و اجتماع و دولت متبوع خود، بلکه در برابر بشر ملزم می‌کنند. اخلاق بسته اخلاق جامعۀ بسته است و اخلاق گشوده اخلاق جامعۀ گشوده: جامعۀ بسته جامعه‌ای است که اعضایش به یکدیگر محدود می‌شوند و به بقیۀ بشر بی‌اعتنا هستند، درحالی که جامعۀ گشوده جامعه‌ای است که در اساس، شاملِ کل بشر است.

عبور از ایستایی به پویایی به هیچ‌روی از طریق طیِ مدارج امکان‌پذیر نیست: تمایز ماهوی را با تغییر درجات نمی‌توان از میان برداشت. برای انجام این کار نوعی جهش لازم است.»

 

نویسنده: دکتر علی غزالی‌فر

منبع: جامعه خبری تحلیلی الف