زندگی جای دیگری است: مخمصۀ شاعری
شاعر کیست؟ جهان را چطور ملاحظه میکند؟ نقشش در حیات اجتماعی و تولید اندیشه چیست؟ این پرسشها پرسشِ کیست؟ شاعر یا فیلسوف؟ شاعر نمیپرسد شاعر کیست؛ میپرسد من کیستم. «شاعر کیست؟» پرسش فیلسوفان است و نخستین صورتبندیِ منسجمش بهنحوی فلسفی در آثار افلاطون پدیدار میشود.
اینکه مواجهۀ فلاسفه با کیستیِ شاعران، بهنفی یا بهاثبات، چه رئوسی دارد و چگونه و با چه روش و ابزاری میتوان دربارۀ این مواجهه داوری کرد مستقیماً به بحث دربارۀ رمانِ تأملبرانگیزِ «زندگی جای دیگری است» ربطی ندارد. مقصود این است که پرسش از کیستیِ شاعر متعلق است به حوزهای ورای شعر، با ماهیتی اساساً فلسفی.
پرسش میلان کوندرا از کیستیِ شاعرِ داستانش، یارومیل، و پاسخهایی که پیرنگ و خط عمل داستان بر آنها بنا میشود نیز ماهیتی فلسفی دارد، گیرم رسانۀ او رمان است که خویشاوندیاش با شعر بس عمیقتر است از خویشاوندیاش با سخن فلسفی. نه اینکه رمان «زندگی جای دیگری است» چون رمانی است دربارۀ کیستیِ شاعر، فاقد ادبیت است و باید آن را در دستۀ آثار فلسفی جای داد؛ برعکس، رمانی است به لحاظ فرم و روایت نوآورانه، و البته حاوی لذت اصیل رمان.
اساس سخن کوندرا این است که شاعر در خانهای متولد میشود و میبالد که در آن مادر حاکم مطلق است و پدر در سایه قرار دارد. یارومیل اما مرد است، و در اشتیاق مردانگی و گذر از جهانِ زنانۀ تحمیلشده بر وجودش دست به هر کاری میزند و نخستین و مهمترین اقدامش برای گذر از سلطۀ مادر بر وجودش سرودنِ شعر است، که نهفقط او را به آنچه طلب میکند نمیرساند بلکه وجودش را هرچه عمیقتر در جهانی که میکوشد از آن خروج کند غرق میکند. انقلاب کمونیستی فرصتی فراهم میآورد که شاعر غل و زنجیرِ مادر را با شعرسرایی در خدمت انقلاب بگسلد، اما رهایی شاعر از ذات خودش، که پیوستۀ سلطۀ مادر است، فاجعهبار است و به از دست دادنِ چیزی میانجامد که او در هوای آن نفس میکشد: شعر، که از دَم مادر نیرو میگیرد.
ممکن است تصور شود که رمانی با چنین مضمون ثقیلی حکماً باید سختخوان و دیریاب باشد؛ دیریاب شاید، اما سختخوان نه: دیریاب به سبب مضمون اندیشهورزانهاش، و روان و جذاب به سبب روایت سیال و نوآورانهاش. کوندرا دقیقاً میداند که چه میخواهد بگوید و چگونه باید بگوید.
تحریریۀ رسانۀ نو
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.