همه میمیرند
همه میمیرند: در جدال با زندگی، در معرض مرگ
«آیندۀ محدود، زندگی محدود؛ قسمت ما انسانها همین بوده…»
سیمون دوبوار ماهیت مرگ و زندگی را در نخستین روزهای پایان جنگ جهانی دوم در قالب مفاهیمی مانند عشق و سیاست و تاریخ و … زیر سؤال میبرد. فوسکا، اشرافزادهای ایتالیایی، محکوم به فناناپذیری است و تصور میکند همه چیز را میداند و میبیند و سرنوشت همهکس بر او آشکار است. رژین، بازیگر زیبای تئاتر، در تلاش برای رسیدن به جاودانگی با آگاه شدن از نفرینی که فوسکا را در چنگال خود گرفته، دل به او میبندد تا بتواند یادِ خود را در ذهن فوسکا جاودانه کند.
رژین میگوید: «آه! چقدر دلم میخواهد فناناپذیر باشم! آنوقت مطمئن بودم که راه چین را پیدا میکنم؛ همۀ رودخانههای عالم را دنبال میکردم، نقشۀ همۀ قارهها را میکشیدم.»
رژین از فوسکا میخواهد ماجراهایی را که در طی هفت قرن پسپشت نهاده بازگو کند و دوبوار از این طریق
همه میمیرند
همه میمیرند: در جدال با زندگی، در معرض مرگ
«آیندۀ محدود، زندگی محدود؛ قسمت ما انسانها همین بوده…»
سیمون دوبوار ماهیت مرگ و زندگی را در نخستین روزهای پایان جنگ جهانی دوم در قالب مفاهیمی مانند عشق و سیاست و تاریخ و … زیر سؤال میبرد. فوسکا، اشرافزادهای ایتالیایی، محکوم به فناناپذیری است و تصور میکند همه چیز را میداند و میبیند و سرنوشت همهکس بر او آشکار است. رژین، بازیگر زیبای تئاتر، در تلاش برای رسیدن به جاودانگی با آگاه شدن از نفرینی که فوسکا را در چنگال خود گرفته، دل به او میبندد تا بتواند یادِ خود را در ذهن فوسکا جاودانه کند.
رژین میگوید: «آه! چقدر دلم میخواهد فناناپذیر باشم! آنوقت مطمئن بودم که راه چین را پیدا میکنم؛ همۀ رودخانههای عالم را دنبال میکردم، نقشۀ همۀ قارهها را میکشیدم.»
رژین از فوسکا میخواهد ماجراهایی را که در طی هفت قرن پسپشت نهاده بازگو کند و دوبوار از این طریق چشماندازی خلق میکند از رخدادهای تاریخی و جغرافیاهایی را که در دل آن قرار دارند. همانطور که رژین داستانهای تکراری مردمانی را میشنود که پیش از او زیستهاند، به این حقیقت هولناک پی میبرد که عمر بهقدری کوتاه است که ناچیز و بیارزش به چشم میآید. هم از این روست که غرور و نخوت انسانی در این چند سالِ عمر رنگ میبازد و از ارزش پیشین تهی میشود.
فوسکا به خواست رژین پاسخ میدهد: «من هم زمانی همین فکر را میکردم. نه، خیلی زود علاقهات از چین بریده میشد، به همه چیز بیعلاقه میشدی چونکه در دنیا تنها میماندی.»
دوبوار با قرار گرفتن در کالبد انسانی نامیرا به بررسی و کند و کاو روح بشر میپردازد. از نگاه انسانی که مرگ بر او کارگر نیست حرف میزند و نشان میدهد که چرخۀ زندگی اگرچه پوچ و مهمل و بیمعنا، اما برای یکایک افرادی که روزی قرار است دیگر نباشند، پر از شگفتی و وقایعیست که جهان را برایشان تازه میکند. نویسنده از زندگی انسانِ نامیرا را از منظر به چالش میکشد تا معنا یافتن زندگی در عینِ قاطعیتِ مرگ را محک بزند.
مرگ و زندگی در شاهکار سیمون دوبووار، همه میمیرند، بهطرزی حیرتانگیز یکدیگر را به مبارزه میخوانند و در فراز و فرود این جدال تأثیری از خود بر جای میگذارند که ذهن مخاطب را ـــ بنا به گفتهٔ خیلِ خوانندگان ـــ تا آخرین لحظۀ زندگی رها نخواهد کرد. ترجمهٔ مهدی سحابی از این رمان را میتوان جزو بهترین تجربههای مترجمیِ او برشمرد.
تحریریهٔ رسانۀ نو
سید عباس موسوی –
من حالا در دهههای پایانی عمرم هستم و وقتی کتاب «همه میمیرند» رو خوندم، حس کردم با حقیقتی قدیمی اما همیشه تازه روبهرو شدم؛ چیزی که همیشه با ماست ولی دوست نداریم بهش فکر کنیم: مرگ.
این کتاب یه داستان معمولی نیست، بیشتر شبیه یک آینهست برای فکر کردن به زندگی، به گذرا بودن، و به معنای بودن. برای کسانی که با ترس از پایان روبهرو هستن، یا حتی برای اونهایی که فکر میکنن هنوز وقت هست، خرید این کتاب میتونه شروع یک نوع آرامش باشه.
شاید برای اولینبار، مرگ اونقدر هم ترسناک به نظر نرسه.
مدیر فروشگاه ادمین سایت –
سلام عباس عزیز!
سپاس از شما برای بهاشتراکگذاری چنین تجربه شخصی و صمیمانهای. خوشحالیم که همه میمیرند توانسته تلنگری آرام اما عمیق درباره زندگی و مرگ ایجاد کند. اینکه این کتاب برای شما به آینهای برای تأمل بدل شده، برای ما ارزشمندتر از هر چیز دیگریست. همراهی شما برای نشر نو افتخار بزرگیست.