دموکراسیِ خطابه، دیکتاتوریِ جدل
«وجدانِ بیدار» عنوانی است که اشتفان تسوایگ برای سباستین کاستلیو در مواجهه با کالوَن برگزید. روایتی از فردی که نخواست همرنگِ جماعت شود و صدایِ اصیلِ خویش را از کف ننهاد. کاستلیو در برابر استبدادِ مذهبیِ کالون ایستاد و بهایش را نیز پرداخت. از عصرِ خود فراتر بود و عذابِ تنهایی را نیز دید و کشید. گمان من آن است که همواره مخالفخوانیهایند که راه میگشایند و امکانِ روییدنِ خیال را در دشتِ اندیشه فراهم میسازند و مگر توسعۀ تمدّن بشری به چیزی بیش از تخیّلِ خلاقانه مدیون است؟ اگر دوگانۀ (درست/نادرست) را راست بدانیم، به گمان من، ایدهای نو و نادرست بسی بهتر و راهگشاتر از ایدههایی دستفرسود و کهنه و تکراری است. هر ایدۀ نو، نگاهی تازه به جهان است و جهان از نگاه زاده میشود و «آدمی دید است و باقی پوست است».
«منطقِ حیرانی؛ در باب استدلالِ حقوقی»، صدایی است اصیل از ایدههایی نو در دشتِ سترونِ دانشکدهها و انجمنهای حقوقیِ ایران که بیشترین زمان خود را به تکرار میگذرانند. منطقِ حیرانی در زمانهای که اهالیِ حقوق برای هر چیز حکمی قطعی در آستین دارند، فراخوانِ حیرت میدهد و بر آن است که راه را نه از مسیر مجادلاتِ فقیهانه(آن هم فقیهانِ شحنهشناس!) بلکه از طریقِ انجام گفتوگویی مشارکتجویانه باید یافت.
منطقِ حیرانی در دو ساحتِ «قانونگذاری» و «قضاوت»، دو نگاهِ متفاوت را عرضه میکند. از این نظرگاه «قانون همواره باید در دایرۀ فهمِ عرفی سرگشته بماند و در پی آن باشد که کشف کند فهمِ عرفی طالبِ چیست؟ کشفی دشوار که لزوماً با انتخاباتهای دموکراتیک حاصل نمیآید و گاه به مکاشفههای صادقانۀ واضعانِ قانون نیازمند است» و مدعی است که «فهمِ عرفی، دلبستۀ دوگانههاست» و در این ساحت نمیتوان از راهی سوم سخن به میان آورد. قانون، یا شکنجه را مطلقاً رد میکند و یا به آن جواز میدهد. سخن گفتن از راه سوم، در واقع جواز به شکنجه است. «قانون باید رسوبِ تاریخیِ اخلاق باقی بماند و این بدان معنی است که خودش اخلاق ایجاد نکند.» حقوقِ بنیادین نیز از راهِ فهمِ عرفی درک میشوند و قانونگذار نمیتواند نظر خودش را، حتی اگر متکی به رأی اکثریّت در یک انتخابات باشد، به این فهمِ عرفی تحمیل کند و باید دانست که «فهمِ عرفی، رعایتِ خواهش همۀ انسانهاست» و نمیتواند محدود به درک مردمِ یک منطقه یا حتی کشور شود.
قانونگذاران باید به مؤلفۀ مهم «ارزش آزادیِ شهروندان و حقوق بنیادینِ آنها» آگاه باشند و نیک دریابند «قوانین اساسیای که در بردارندۀ حقوق اساسی مردماند، فراتر از دموکراسی میروند» و «تا چیزی به درجۀ قبولِ فهمِ عرفی نرسیده نباید تبدیل به قانون شود.»
منطقِ حیرانی، منطقِ تفاوتهاست و «قاضی در استدلالهایش بیشتر در پی آن است که بگوید این دعوا شبیهِ چه چیزی نیست.» هرقدر که توصیه در وضعِ قانون مبتنی بر «یا این/یا آن» بود، اندرز در مقامِ قضاوت «نه این/نه آن» است. «یافتنِ حکم کلیِ فهمِ عرفی و تبدیل آن به قانون، بسیار سادهتر از یافتنِ حکم جزئیِ فهم عرفی و تبدیل آن به رأی قاضی» است. قاضیِ پایبند به منطقِ حیرانی باید بتواند علاوه بر انجام استدلال، رأی خود را توجیه کند. او باید در پی فراهمسازیِ «آبرو و وجاهت» برای رأیِ خویش باشد حتّی اگر نیاز به آن افتد که برای رسیدن به حقِ منطبق با فهمِ عرفی با بهرهگیری از شاعرانگیِ خویش «به نفعِ شهروندان و به ضرر قدرت، مغالطه کند.» چرا که «حقوق، طی طریق در بیابانی از تحیّر است برای رسیدن به حق.»
سعید رضادوست
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.