مثلِ برق، مثلِ باد
گفتگو با نیاز اسماعیلپور
قدرت زنانه
از مرگ تا شهابسنگِ پنهان
مهمترین، یا بهتر است بگویم ذاتیترین، ویژگیِ رمان امکانیست که برای شناختِ دیگری پیشِ روی ما میگذارد. هرچه پیشترها با جَزمِ تمام باور داشتم که شخصیتهای یک رمان درواقع وجوهِ مختلفِ هستیِ نویسندهاند و باید که چنین هم باشد، اکنون بر این نظرم که رمان نه بازتاباندنِ خود در دیگری، بلکه بازتاباندنِ دیگری در خود است. لذت آنجا پدید میآید که شخصیتی را پیشِ روی خود میبینیم بهغایت شفاف و متفاوت با خودمان که وادارمان میکند بشناسیمش تا دوستش داشته باشیم یا از او بدمان بیاید، بیآنکه نویسنده خود دربارهی خیر و شرِ او قضاوت کند.
شاعر در کنار جلاد
سرانجام تن میدهیم
پاندمی ملال
آن بالا نوشته شده است…
رمان پر است از دخالتهای کنایهآمیز و جذاب راوی که مدام بر شیوههای قراردادی داستانگویی تأمل میکند و خواننده را به همراه داستان به مسیرهایی ناشناخته میکشاند. راویای که همراه با شخصیتها منتظر میماند تا سوارها نزدیک شوند و بشناسدشان یا حتی همراه با شخصیتها مست میشود و میخوابد و صفحهای را سفید میگذارد.