باریس پاسترناک و دکتر ژیواگو
باریس لئونیدوویچ پاسترناک در ۱۰ فوریۀ ۱۸۹۰ در مسکو به دنیا آمد. پدرش لئونید آسیپوویچ پاسترناک نقاش و تصویرگر و مجسمهساز و معمار، و مادرش روزالیا ایسیدوروونا کافمن پیانیست بود. آنها جزو جامعۀ یهودیانِ اُدِسا بودند و چند ماه پیش از تولد باریس از اُدِسا به مسکو نقل مکان کردند. پاسترناکِ جوان که همچون پدر استعداد قابل توجهی در طراحی داشت در تابستان ۱۹۰۳ برحسب اتفاق دیداری با آهنگساز الکساندر اسکریابین داشت و تحت تأثیر او ۶ سال بعدی را وقف مطالعۀ جدی آهنگسازی کرد. در سال ۱۹۰۹، زمانی که قطعاتی از ساختههایش مورد ستایش اسکریابین قرار گرفت و در حالی که آیندهای درخشان برایش پیشبینی میشد، موسیقی را رها کرد زیرا با کشف اشعار ریلکه مجذوب آن شده بود. در نتیجۀ این علاقه به هواداران جوانِ سمبولیستها پیوست و خود نیز سرودن را در پیش گرفت. باریس به تشویق اسکریابین رشتۀ تحصیلی خود در دانشگاه مسکو را از حقوق به فلسفه تغییر داد و پس از ۶ سال در ۱۹۱۳ فارغالتحصیل شد. در دانشگاه ماربورگ آلمان نیز یک ترم را با هرمان کوهن و پل نوتروپ گذراند ولی سپس تصمیم گرفت فلسفه را نیز رها کند. پس از امتحانات نهایی دانشگاه نزد والدینش رفت. او که اکنون آثار تیوتچف را نیز خوانده بود و برای اولین بار در زندگی نه بهصورت تفننی که حرفهای شعر میسرود تصمیم گرفت نزد والدینش بماند و بیشتر به شعر بپردازد. نخستین دفتر شعرش به نام دو همزاد در ابرها در دسامبر ۱۹۱۳ چاپ شد. پاسترناک در یک گردهمایی در سال ۱۹۱۳ مقالهای با عنوان «سمبولیسم و جاودانگی» ارائه داد. این مقاله بعدها گم شد ولی او در نوشتهای دیگر با عنوان «مردم و موقعیتها» نکات اصلی آن را به طور خلاصه بیان کرد: «ادراکاتِ ما از جمله صداها و رنگهایی که از طبیعت دریافت میکنیم سوبژکتیو هستند یعنی چیزی را در جهان شناسایی میکنند، مثلاً لرزشهای قابل شناساییِ (اُبژکتیو) صداها و امواج نور را. این قابلیت شناسایی ویژگی فردی نیست بلکه کیفیتی عام و متعلق به همۀ بشریت است. هر انسان بخشی از این ادراکات را که در طول زندگی جذب کرده است از خود بهجا میگذارد و از طریق آن در هستیِ بشر شریک میشود. و این چیز یا بعد انسانیِ جهان، همان حوزۀ ابدیِ کارکرد و محتوای هنری است و اگرچه انسان هنرمند همچون هر انسان دیگری فانی است ولی آن سُرور حقیقی که در جهان هستی تجربه کرده است جاودانه است و انسانهای دیگر، قرنها پس از او میتوانند از میان آثارش به درونیترین و شخصیترین احساساتِ ناب و شورانگیزش راه یابند.» این باور چند دهه بعد بهکمال در دکتر ژیواگو واقعیت یافت. اول اوت ۱۹۱۴ جنگ جهانی اول شروع شد و پاسترناک به دلیل جراحتی قدیمی ناشی از سقوط اسب، از جنگ معاف شد. در این زمان که پرداختن به ادبیات از رونق افتاده بود، از راه تدریس خصوصی و سپس کار در سمَت دفتردار کارخانۀ شیمیایی روزگار میگذراند و به این دلیل زمستانهای ۱۹۱۵ و ۱۹۱۶ را در ناحیۀ اورال سپری کرد، که مکان بیشتر وقایع کتاب دوم دکتر ژیواگو ست. در این فاصله شعرهای دفتر دوم اشعارش بر فراز موانع را سرود که در سال ۱۹۱۷ منتشر شد. زمانی که در اورال اخباری از شروع انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ به او رسید فوراً روانۀ مسکو شد و در تابستان ۱۹۱۷ بین انقلابهای فوریه و اکتبر، او که دیگر صدای شاعرانۀ خود را بهدست آورده بود، شعرهای دفتر سوم اشعارش خواهرم، زندگی را سرود. سالهای سختِ کمونیسم، جنگ، گرسنگی، آوارگی، و جنگ داخلی ۱۹۲۱ و انقلاب بلشویکی ۱۹۲۲ باعث شد والدین و خواهران پاسترناک به برلین مهاجرت کنند. آنها پس از بهقدرت رسیدن هیتلر در آلمان دوباره مهاجرت کردند. این بار به انگلستان رفتند و برای همیشه در آنجا ماندند. پاسترناک پس از ازدواج اولش در سال ۱۹۲۲ برای آخرین بار در برلین با خانوادهاش دیدار کرد. در سال ۱۹۳۴ استالین رئالیسم سوسیالیستی را بهعنوان تنها روش هنریِ پذیرفته برای ادبیات شوروی اعلام کرد و از هنرمندان خواست که واقعیت را! آن هم مثبت و فقط در جهت توسعۀ انقلابی و آموزش کارگران بهکار گیرند. با رواج ادبیات فرمایشیِ استالینی، پاسترناک تا سال ۱۹۴۱ کارِ چندانی منتشر نکرد ولی سخنرانیهای بسیار داشت، از جمله در فوریۀ ۱۹۳۶، ضمن سخنرانی در مینسک گفت: «زیباترین هدیهای که هنر به ما میبخشد پیشبینیناپذیری است. بدون ریسک کردن، بدون قربانیدادن، صُوَرِ خیال فقط میتوانند در حیطۀ روزمرّگی گام بردارند و نمیتوانند چیزی خارقالعاده به ما ارزانی دارند. هیچ بخشنامهای به خلق لحظات پیشبینیناپذیر کمکی نمیکند.» سپس پاسترناک برای گذران زندگی به ترجمه روی آورد و در ۱۹۳۹ ترجمۀ تازهای از هملت شکسپیر بهدست داد. کار روی هملت اثری عمیق بر پاسترناک گذاشت. دوازده ترجمه از نمایشنامۀ هملت در میان کاغذهای او یافت شده است. شهرت پاسترناک در روسیه بهعنوان شاعر است ولی خارج از مرزهای روسیه بیشتر بهعنوان نویسندۀ دکتر ژیواگو شهرت دارد.*
سال ۱۹۴۶ پاسترناک کار روی شاهکار خود رمان دکتر ژیواگو را آغاز کرد و نوشتن آن ده سال طول کشید. این رمان که شاهدی است بر زمانهای که دگرگونی و بحران همۀ عرصههای زندگی روسی را در هم پیچیده بود، با زبانی فاخر در قالب مرثیهای برای زندگان زمانۀ او سروده شد. شخصیتهای اصلیِ رمان برگرفته از قهرمانهای ساخته و پرداختۀ داستانهای کوتاه و بلندی است که پاسترناک پیشتر نوشته بود، بهویژه از دو داستانِ «وقتی که پسربچهها بزرگ میشوند» و «یادداشتهای ژیوولت»، آثاری که در ۱۹۴۱ در آتش سوختند. در سپتامبر ۱۹۵۶، دبیران انتشارات نووی میر شوروی دستنوشتۀ دکتر ژیواگو را به پاسترناک بازگرداندند، به همراه نامۀ مفصلی که در آن آمده بود روح رمان و محتوای عاطفی و احساسی آن و همچنین دیدگاه نویسنده با روح انقلاب و ایدئولوژی مارکسیسم و بنیاد نظری دولت شوروی همخوانی ندارد. پاسترناک از این ردیه تعجبی نکرد. چنین چیزی را پیشبینی کرده بود و به همین دلیل دست به اقدام خارقالعادهای زده بود که خبرش مقامات شوروی را شگفتزده و خشمگین کرد. در ماه مه ۱۹۵۶ یک روزنامهنگار کمونیست ایتالیایی به نام سرجو دانجلو در ویلای پاسترناک در پِرِدِلکینو با او دیدار کرد. این روزنامهنگار از وجود دکتر ژیواگو اطلاع یافت و پیشنهاد کرد آن را به جانجاکومو فلترینللی ناشر میلانی که او نیز کمونیست بود بسپرد تا به ایتالیایی منتشر شود. به نوشتۀ دانجلو، پاسترناک پس از لختی تردید به اتاق کارش رفت و نسخهای از رمان را آورد و به او داد و گفت: «از هماکنون شما را به تماشای تیرباران خودم دعوت میکنم.» با خبر انتشار ترجمۀ ایتالیایی برای پاییز ۱۹۵۷ بوروکراسی ادبی شوروی برآشفت. به پاسترناک فشار آوردند تا دستنوشته را از فلترینللی پس بگیرد و تلگرامهایی هم به میلان ارسال شد و سرانجام در اکتبر الکسی سورکوف، رئیس اتحادیۀ نویسندگان شوروی به ایتالیا رفت تا شخصاً با ناشر صحبت کند. ولی فلترینللی که قبلاً مجوز ترجمۀ کتاب را برای ناشرانِ کشورهای دیگر صادر کرده بود از به تأخیرانداختنِ انتشار آن خودداری کرد و عضویتش در حزب کمونیست سلب شد. هیچ چیز به اندازۀ این تلاشهای مذبوحانه برای جلوگیری از انتشار دکتر ژیواگو نتوانست باعث رشد سریع توجه به آن و تبدیل شدنش به اثر ادبیِ جهانی بشود. دکتر ژیواگو اولین بار به زبان ایتالیایی در سال ۱۹۵۷ در میلان ایتالیا چاپ شد. سال بعد ترجمههایی از آن به زبان انگلیسی و چند زبان دیگر منتشر شد و نسخههای روسی کتاب نیز در ایتالیا و امریکا به چاپ رسید. از ترجمۀ ایتالیایی در روز اول ۶۰۰۰ نسخه به فروش رفت. انتشار این ترجمۀ ایتالیایی با سیل مقالات و اطلاعیهها در اروپا و امریکا مواجه شد. در بهار ۱۹۵۸ شایعاتی مبنی بر اینکه پاسترناک کاندیدای احتمالی جایزۀ نوبل ادبیات آن سال است بر سر زبانها افتاد. قبلاً هم نام او بارها برای دریافت نوبل ذکر شده بود. در ۲۳ اکتبر اعلام شد که او برندۀ قطعیِ جایزۀ نوبل آن سال است. در تلگرام آ کادمی سوئد از او به خاطر دستاورد ارزشمندش در تغزل معاصر و در زمینۀ سنت ادبیات حماسی روسیه تقدیر شد. فردای آن روز رئیس اتحادیۀ نویسندگان مسکو که دوست و همسایۀ پاسترناک بود و در سال ۱۹۵۶ پس از خواندنِ داستان مشتاقانه از آن استقبال کرده بود به پاسترناک تلفن زد و سعی کرد او را متقاعد کند که جایزه را به دلیل پیامدهای سیاسیاش نپذیرد. اما پاسترناک راضی نشد و تلگرامی به آ کادمی سوئد فرستاد و بهسادگی نوشت: «بینهایت سپاسگزارم، تحت تأثیر قرار گرفتم، احساس غرور میکنم، حیرتزدهام، دستپاچه شدهام.» در ۲۵ اکتبر حملات علیه او با مقالهای در روزنامۀ ادبی آغاز و اعلام شد که انتشار کتاب و اعطای جایزه به او صرفاً انگیزۀ سیاسی دارد. این حملات در ۲۶ اکتبر با مقالۀ دیگری در پراودا به مطبوعات ملی کشیده شد. در ۲۷ اکتبر، هیئت مدیرۀ اتحادیۀ نویسندگان غیاباً او را محاکمه و از اتحادیه اخراج کردند که بهمعنای از دست دادنِ کلیۀ حقوق و امکانات مادی بود. خانۀ او در پرِدِلکینو توسط پلیس مخفی محاصره شد و به او گفتند که اگر برای مراسم جایزۀ نوبل به سوئد برود ممکن است دیگر اجازۀ بازگشت نداشته باشد، و این تهدیدی بود که گریبان نزدیکان او را نیز میگرفت. در نهایت پاسترناک از دریافت جایزۀ نوبل امتناع کرد. در ۲۹ اکتبر او تلگرام دوم را به آ کادمی سوئد ارسال کرد: «با توجه به تعبیر جامعۀ من از این انتخاب، باید از دریافت جایزهای که شایستگیِ آن را ندارم خودداری کنم. انصراف خودخواستۀ من را بد تعبیر نکنید.» در ۳۱ اکتبر جلسهای در مسکو تشکیل شد و حدود هشتصد نویسنده به قطعنامهای رأی دادند که از دولت میخواست تابعیت شوروی از پاسترناکِ خائن سلبِ شود. متنِ قطعنامه روز بعد در روزنامۀ ادبی چاپ شد. دوستان نزدیک پاسترناک نامهای از زبان او به خروشچف نوشتند و از او خواستند که این اقدام افراطی صورت نگیرد. خود پاسترناک فقط دو جملۀ مختصر به این نامه افزوده بود: «بهواسطۀ تولدم، زندگی و کارم به روسیه وابستهام. نمیتوانم تصور کنم که پیوند سرنوشتم با روسیه قطع شود و در جای دیگر ادامه یابد.» این نامه در اول نوامبر در پراودا منتشر شد و تنشها را تا حدودی کاهش داد. بیانیۀ دیگری که پاسترناک سهم اندکی در تنظیم آن داشت به «جنجال نوبل» پایان بخشید. پاسترناک یک سال و نیم بعد، در ۳۰ مه ۱۹۶۰ درگذشت. در دسامبر ۱۹۸۹ پسرش یوگنی باریسوویچ پاسترناک بالاخره توانست برای دریافت مدال و تقدیرنامۀ نوبلِ پدرش به استکهلم برود.