□ میلههای آهنی
اگر این حکم پذیرفته باشد که «ملتها دارای همان حکومتی هستند که شایستگیاش را دارند»، آنگاه هر حکومتی مشروع است و نیز هرچه بر سر هر ملتی آید مشروع است. اما همواره حتی زیر حکم حکومتِ جور کسانی خواهند بود که نومیدانه زمزمه کنند که «به ضرب گلوله از پا درآمدن صد بار بهتر از دست روی دست گذاشتن و آرام نشستن است». حتی در شهری با میلههای آهنی که در آن هیچکس نه انتقادی به زبان آورده نه انتقادی شنیده و همگان خود را مکلف میدانند که طبق انتظار دستگاه زندگی کنند فقط یک نفْسِ بیقرار، یک آدم شوریدهسر متمرد، یا حتی یک خیالباف محض کفایت میکند که آگاهی خفتهٔ مردمان بیدار شود؛ همینکه به ترس خود آگاه شوی درمییابی که ترس حاکمِ جور چند برابرِ توست.
اما کی درمیرسد آن لحظه؟ چه وقت انسانِ ترسخورده درمییابد آنکس که ترس به جانش میاندازد، خود، در ترسی دائمی از مردمانی به سر میبرد که رعب و وحشت را بر آنها حاکم کرده است؟ چه وقت انسان ترسخورده درمییابد که امپراتور عریان است؟ آنگاه که انسانی شورمند پردۀ وهمآلودِ ترس را میدرد و خیره میشود به ترسِ حاکم جوری که بر جانها ترس میافکند تا وحشتِ خود را پنهان کند.
و چون او، لِوانتنِ شهری با میلههای آهنی، به ترسِ حاکمِ جور آگاه میشود، چشم میگشاید و پیرامون خود را نیز میبیند و دیگرانی را مییابد همچون خودش شورمند و آگاهشده از ترسِ امپراتور، دیگرانی که سودای روزی را در سر میپرورند که شعلهای بخیزد و قصر پشتِ میلههای آهنی را در کام کشد و مردمان به خاموشیاش نشتابند و خود بر آتش بدمند و به قصر یورش برند و حاکم جور را به زیر کشند…
اما آرزوهای مردمانی این اندازه فسرده و ترسخورده یکشبه به بار نمینشیند. شاید انسانِ زیسته در استبداد و خوکرده به استبداد بتواند تندیس جور را به پتک از جای برکَنَد، اما نفسِ ظلمکردن و ظلمدیدن به این آسانیها زدودنی نیست؛ کمرنگ میشود، اما پاک نمیشود…
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.