کاش روزی رسد که دل شیفته گردد.
ــــ آرتور رمبو
ایو بونفوا [۱] چهرۀ رمبو را اینگونه توصیف میکند: «زود به آستانۀ بزرگسالی گام نهاد، اما کودکیاش به درازا کشید.»
ژان ـ نیکلا ـ آرتور رمبو در بیستم اکتبر ۱۸۵۴ در شارلویل به دنیا آمد. پدرش سرباز توپخانه بود و مادرش همواره با او رفتاری سختگیرانه و خشن داشت. پدر خیلی زود خانواده را به حال خود رها کرد و زمانی که آرتور ششساله بود، پدر و مادرش تا همیشه از هم جدا شدند. اما حاصل این زندگی ناکام پنج فرزند بود: فردریک، فرزند بزرگ که یک سال بزرگتر از شاعر بود رانندۀ اتوبوس میشود؛ آرتور؛ ویتالی، چند هفته پس از تولد چشم از جهان فرومیبندد؛ ویتالی دوم، در هفدهسالگی جان میسپارد؛ ایزابل، که در واپسین روزهای زندگی شاعر در کنار اوست، پیش از مرگ برادر موفق میشود او را
کاش روزی رسد که دل شیفته گردد.
ــــ آرتور رمبو
ایو بونفوا [۱] چهرۀ رمبو را اینگونه توصیف میکند: «زود به آستانۀ بزرگسالی گام نهاد، اما کودکیاش به درازا کشید.»
ژان ـ نیکلا ـ آرتور رمبو در بیستم اکتبر ۱۸۵۴ در شارلویل به دنیا آمد. پدرش سرباز توپخانه بود و مادرش همواره با او رفتاری سختگیرانه و خشن داشت. پدر خیلی زود خانواده را به حال خود رها کرد و زمانی که آرتور ششساله بود، پدر و مادرش تا همیشه از هم جدا شدند. اما حاصل این زندگی ناکام پنج فرزند بود: فردریک، فرزند بزرگ که یک سال بزرگتر از شاعر بود رانندۀ اتوبوس میشود؛ آرتور؛ ویتالی، چند هفته پس از تولد چشم از جهان فرومیبندد؛ ویتالی دوم، در هفدهسالگی جان میسپارد؛ ایزابل، که در واپسین روزهای زندگی شاعر در کنار اوست، پیش از مرگ برادر موفق میشود او را به آیین کاتولیک درآورد.
ویتالی کوئیف، مادر آرتور، چهرۀ مقتدر خانواده است. او کاتولیکی متعصب، سلطنتطلب و بسیار جدی و واقعگراست. آرتور همواره از او بیمناک و گریزان است. هم اوست که آموزگار آرتور را سرزنش میکند که چرا به پسرش اجازه داده کتاب بینوایان ویکتور هوگو را بخواند. مادر نقشی اساسی و قاطع در بالندگی ذهن پسرش دارد و موفقیتهای تحصیلی پسر بهمنزلۀ فرمانبرداری از او و تحقق خواستههای اوست.
چهرۀ دوگانۀ آرتور از همان نوجوانی آشکار میشود: دانشآموزی آرام با ظاهری مرتب، کوشا و پرکار که در تحصیل موفقیتهای درخشان کسب میکند؛ و کودکی بازیگوش که صفحات دفترش را با یاوهگوییها و خیالبافیها پر میکند و از اوان نوجوانی نفرت از کار و بیزاری از وظیفه و طغیان در برابر مفاهیم آموخته در او رخ مینماید. آموزگارش میگوید: «او دانشآموزی است جدی و منطقی، با ناخنهای تمیز، دفاتر پاکیزه و تکالیفی که بهطرز شگفتآوری بیاشتباهند.» در پانزدهسالگی به توفیقهای درخشان تحصیلی دست مییابد. در یونانی، لاتین، بلاغت، تاریخ و جغرافی جوایزی میبرد. در این سن، اشعار لاتین وی به چاپ رسیدهاند. علاوه بر این، اشعار خارجی را به فرانسه ترجمه میکند و آثار شاعرانی چون لوکنت دولیل[۲]، تئودور دوبانویل[۳] و تئوفیل گوتیه[۴] را مطالعه میکند. این دانشآموز معصوم و درستکار بارها از خانه میگریزد. آنقدر راه میرود که پوتینهایش پاره میشوند و بهخاطر اینکه بدون بلیت سفر میکند به زندان میافتد.
دربارۀ خود چنین میگوید: «آنچه مایۀ برتری من بر دیگران است، آن است که دل ندارم.» و در شانزدهسالگی مینویسد: «میپندارم چه لذتی دارد اگر راه راست را در پیش گیرم و بروم، بیآنکه بدانم کجا هستم، بیآنکه کسی از این بابت نگران باشد، و پیوسته سرزمینهای تازه ببینم.» اما مادرِ سختگیر از مدرسۀ شبانهروزی حرف میزند، از زندگی منظم و یکنواخت. کلید حل تناقضات و شورشهای کودک را میتوان در روابط میان او و مادرش جستجو کرد. وانگهی پدرش تنها عنوان پدر را یدک میکشد و این نابهنجاری از او فردی هرجومرجگرا و آشوبطلب میسازد که نمیخواهد در زندگی اجتماعی نقشی ایفا کند. هم از این روست که به عیاشی روزگار میگذراند و زمانی که به او خاطرنشان میکنند که «دِینی به جامعه دارد»، اهمیتی نمیدهد و از کار سر بازمیزند. کمون پاریس در آوریل ۱۸۷۱ در گرماگرم نبرد است. رمبو که از بورژوازی بیزار است به کمونارها میپیوندد و از حرکت گروههای منظم بهسوی ورسای و استقرار کمیتۀ مرکزی در بنای شهرداری احساس شادی و شعف میکند.
رمبو در نوجوانی گفته بود: «کولیوار به راه دور میروم.» در زندگانی او گردش و سیر و سفر جایگاهی ویژه دارند، و از آنجا که گردشگر یا مسافر همان شاعر است، همۀ تجربۀ سرگردانیاش در آثارش منعکس میشود. «زورق مست» همان زیردریایی نائوتیلوسِ[۵] ژول ورن است، با این تفاوت که در اینجا زورق، خود سرگذشتش را حکایت میکند و سرگردانیاش بر امواج بازنمایی سرگردانی شاعر است. اما این سفر به مقصودِ یافتن ناشناختههاست. ازاینرو میتوان قطعۀ «زورق مست» را با شعر «سفر»[۶] بودلر در منظومۀ گلهای رنج[۷] مقایسه نمود.
رمبو در سراسر زندگی کوتاهش پیوسته میل به گریز دارد. اما در این گریز در پی سرپناهی است، در پی حمایت عاطفیای که از او دریغ شده است. از این نظر، وضعیت نمادین کودکان در شعر «کودکان هراسان» درخور تعمق است. کودکان بیرونند، در سرما، و خود را به نردههای پنجرهای در کف خیابان میفشارند که «به گرمی آغوش است» و «بوی زندگی میدهد»، زیرا در این درونِ دستنیافتنی گرماست، غذاست، بزرگتری توانا و اطمینانبخش است. درواقع، وضعیت این کودکان که پشت پنجره چمباتمه زدهاند تا حدی شبیه به وضعیت جنین است. اما وقتی رمبو میخواهد نشان دهد که در طبیعتی که بهمثابۀ مادر است، مرگ تا چه اندازه ناگوار و ناخوشایند است، «درۀ سبز» را توصیف میکند که در جهان خیالی شاعر بازنمایندۀ جایگاهی آرمانی است. آیا سرباز، که به «کودک بیمار» تشبیه شده، به آنجا نیامده تا واپسین پناه را بجوید؟
ای طبیعت، گرم در آغوشش بگیر، یخ کرده است.
در شعر «رؤیایی برای زمستان»، شاعر باز به درونمایۀ سفر و گریز از سرما میپردازد:
زمستان به یک واگن کوچک سرخ میرویم.
هراس از بیرون بار دیگر در اینجا آشکار میشود، که اینبار رمبو آن را به همسفرش نسبت میدهد:
تو چشم بر هم مینهی تا نبینی از پنجره
اشباح شب، این موجودات عبوس را،
این خیل گرگان و دیوان سیاه را
که روی در هم میکشند.
رمبو به بسیاری از نقاط دنیا سفر میکند، به انگلستان، آلمان، بلژیک، هلند، ایتالیا، اتریش، سوئد، اندونزی، قبرس، مصر، یمن، حبشه. اما در واپسین ماههای عمر، هنگامی که پای راستش را قطع میکنند، به زادگاه خود بازمیگردد. بهراستی که هیچ مکانی او را خشنود نکرد. درواقع، برای او رفتن به جایی مطرح نبود، بلکه مهم فقط رفتن بود. بنابراین میتوان دریافت که برای چنین کسی قطع پا تا چه اندازه دردناک است. در آن ایام در نامهای به خواهرش مینویسد: «چه شد آن گردشها و دویدنها در کوه و دشت؟ کجا رفتند آن رودها و دریاها؟»
رمبو شاعری است مبتکر و نوگرا که بر «قافیهپردازان» میتازد، قافیهپردازانی که هرگز نقش حیاتی و فعال شعر را درنیافتهاند. او شاعر را «دزد آتش»[۸] میداند. هدف شاعر دست یافتن به ناشناختههاست تا برای دیگر انسانها بارقهای از آتش ممنوعه را بیاورد. از دیدگاه او «نخستین درس برای کسی که میخواهد شاعر شود، شناخت کامل خویش است. باید روح خود را بکاویم، وارسی کنیم، بیازماییم و بیاموزیم، و همین که آن را شناختیم، بارورش سازیم.» او در پی یافتن زبانی جهانی است، و آن «زبانِ روح برای روح است که همهچیز را در خود خلاصه میکند، عطرها، صداها، رنگها …»
هنگامی که رمبو کودکی بیش نبود، ویکتور هوگو او را «شکسپیر کوچک» خواند. بعدها نیز شاعران بزرگی او را ستودند و به او تأسی جستند، شاعرانی چون استفان مالارمه[۹]، ژول لافورگ[۱۰]، آندره بروتن[۱۱]، لویی آراگن[۱۲]، فیلیپ سوپو[۱۳]، رنه شار[۱۴] و ایو بونفوا. در نخستین اشعار رمبو تأثیر هوگو و پارناسینها [۱۵] بهخوبی نمایان است، اما پس از چندی به سمبولیسم روی آورد و آثارش بهتدریج ساختار تازهای یافتند. او را بهحق «بنیادگذار شعر نو» در فرانسه میخوانند.
[۱]. Yves Bonnefoy (2016-1923)؛ شاعر فرانسوی.
[۲]. Leconte de Lisle (1894-1818)؛ شاعر فرانسوی.
[۳]. Théodore de Banville (1891-1823)؛ شاعر فرانسوی.
[۴]. Théophile Gauiter (1872-1811)؛ شاعر فرانسوی.
[۵]. Nautilus
[۶]. Le Voyage
[۷]. Les Fleurs du mal
[۸]. اشارهای است به پرومته، شخصیت اساطیری، که شرارهای از آتش آسمان را ربود و به زمین آورد. زئوس، به سزای این عمل، او را بر صخرهای در کوه قفقاز به زنجیر کشید. در آنجا هر روز عقابی جگر او را میخورد و شبها جگرش از نو میرویید.
[۹]. Stéphane Mallarmé (۱۸۹۸-۱۸۴۲)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۰]. Jules Laforgues (1887-1860)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۱]. André Breton (1966-1896)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۲]. Louis Aragon (1982-1897)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۳]. Philippe Soupault (1990-1897)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۴]. René Char (1988-1907)؛ شاعر فرانسوی.
[۱۵]. هواداران مکتب پارناس، مکتبی که در سدۀ نوزدهم شکل گرفت و هدفی جز زیبایی و کمال نداشت.


دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.