فلسفهای برای تلفن همراه
بلکبری برند تلفن همراه است. منظور از هملت نیز همان شخصیت مشهور نمایشنامۀ معروف شکسپیر است. اما اگر میخواهید بدانید که این دو چه ربطی به هم دارند، باید تا فصل هشتم کتاب صبر کنید. البته خیلی هم طول نمیکشد، و احتمالاً دوروزه به آنجا میرسید. کتابِ خوب و خوشخوان مثل یک سراشیبی عمل میکند. پا گذاشتن به آن به اختیار خودتان است، اما بعد از آن با شما نیست. شما را با خودش میکشد و شما هم برای اینکه دچار مشکل نشوید، مجبورید با آن همراهی کنید. ولی جذابیت تنها ویژگی کتاب «بلکبری هملت» نیست. دقت کنید که ما با اثری «درمانی» مواجهیم که به یکی از مشکلات عمده و رایج روزگارمان میپردازد. اما قبل از آن اجازه دهید ماجرایی شخصی را نقل کنم؛ چراکه جنبۀ عمومی دارد.
پاییز سال گذشته بود، فکر کنم؛ که یکی از دوستان قدیمی تماس گرفت و دو ساعت وقت مرا گرفت. بیشتر درددل میکرد. مشکلش این بود که به چنان درجهای از اعتیاد به تلفن همراه رسیده بود که دیگر داشت حالش از خودش بههم میخورد. حتی یک دقیقه هم نمیتوانست از آن جدا شود. به صورت شبانهروزی در فضای مجازی میچرخید و… الباقی ماجرا که گفتن ندارد. حالا نگرانیاش از این بود که اولاً برای دوقلوهای کوچکش این مشکل پیش نیاید که شبیه او شوند و معتاد به اینترنت همراه؛ ثانیاً خودش چگونه از این باتلاق بیرون بیاید. و در نهایت با مظلومنمایی گفت: «یادته من کتاب منطق و فلسفه و عرفان از دستم نمیافتاد! دوتا جوجههام منو به عنوان اهل کتاب نمیشناسن و من نمیخوام خود حقیقی گذشتۀ خودمو از دست بدم. میخوام الگوی دخترام باشم. میفهمی که چی میگم؟»
میفهمیدم منظورش چیست، اما خالی میبست یا توهم زده بود. کدام کتاب! کدام کشک! از وقتی او را شناختم همیشۀ خدا سرش تا گردن در لپتاپ بود. اگر هم شبانهروزی آن ماسماسَک را خِرکِش نمیکرد به این دلیل بود که نمیشد آن را در جیب پیراهن گذاشت و با خود به خیابان و مترو برد. با وجود این، من تصمیم گرفتم هر کمکی از دست برمیآید دریغ نکنم. مسئلۀ من این شده بود که چگونه از شر تلفن همراه هوشمند خلاص شویم. پس از چند روز تفکر چند نکته به ذهنم رسید، اما فهمیدم جواب دادن به این سؤال به آن راحتیها نیست که خیال میکردم. طول و تفصیلی دارد آن سرش ناپیدا. به همین دلیل کمکم سرد شدم و آن را کنار گذاشتم. دوست بحرانزده و دردکشیده هم دیگر پیگیری نکرد. شاید بدش هم نیامد. احتمالاً در یک لحظه عذاب وجدان گرفته بود و برای کاستن از فشار تباهی روانی میخواست مسئولیت آن را به گردن من بیندازد. من هم که در احساس مسئولیت شماره یک دنیا هستم!
همه چیز به فراموشی سپرده شده بود تا اینکه این کتاب به دستم رسید. خودِ خودِ جنسی بود که من میخواستم؛ بلکه فراتر از آن. نویسنده الحق که برای حل مسئله سنگ تمام گذاشته بود. علاوه بر این، اصلاً خود مسئله را هم عالی طرح کرده بود و قشنگ به آدم حالی میکرد که اوضاع از چه قرار است و مشکل دقیقاً چیست و چقدر است. او در سه بخش کلی مسئله را از سه جنبه بهتفصیل بررسی میکند. با این بررسی همهجانبه خواننده هم کاملاً شیرفهم میشود که مشکل چیست و راه حل کدام است.
ویلیام پاورز در چهار فصل بخش اول، با عنوان «چکاوکها»، اصل مسئله و مشکل را بهخوبی طرح میکند، و نشان میدهد که امروزه در زندگی جدیجدی با یک بحران تمامعیار مواجهیم. برای این منظور از تجربههای شخصی خودش و دیگران هم کمک میگیرد و ماجراهای متعددی را تعریف میکند. همچنین اشارهای میکند به راه حلهایی که چندان کارآمد نیستند. بخش دوم، «در فراسوی جمعیت»، از هفت فصل تشکیل شده است؛ زیرا پاورز برای حل مسئله به سراغ هفت اندیشمند رفته که هر کدام متعلق به دورۀ تاریخی خاصی هستند. این هفت شخصیت به ترتیب عبارتند از: افلاطون، سِنِکا، گوتنبرگ، شکسپیر، بنجامین فرانکلین، هنری دیوید ثورو و مکلوهان. نکتۀ مشترک در میان آنها این است که همگی در زمانۀ خود با فناوری یا دستگاهی مواجه بودند که در حکم تلفن همراه هوشمند زمانۀ ماست. آنها کسانی نبودند که در برابر آن معضل منفعل بمانند. لذا با خرد و دانش و تجربه و خلاقیت خود راه حلی برای مشکل جستند. و صدالبته که موفق شدند. راه حلهای آنان برای ما نیز مفید و الهامبخش است و نویسنده نکات و درسهای آموزندهای را گوشزد میکند.
همۀ این مباحث در خدمت بخش سوم هستند: «در جستوجوی عمق». پاورز با استفاده از نظریات آن هفت متفکر، فلسفهای را میپروراند در خدمت حل مشکل فراگیر این زمانه. این فلسفه هم مبتنی بر دیدگاههای تئوریک است و هم راه حلهای عملی پیشنهاد میکند. پاورز با پاسخ نهاییاش میخواهد کاری کند که ما نه در تلفن همراه هوشمند غرق شویم و نه آن را کنار بگذاریم. پاسخ او نوعی نقطۀ تعادل است که باعث میشود فاصلهای معقول با تلفن همراه هوشمند داشته باشیم. در این حالت هم از شرش در امان خواهیم بود و هم از خیرش منتفع خواهیم شد.
نکتۀ آخر اینکه یکی از گزینههای جدی پیشنهادی نویسنده برای نجات از آن مشکل، مطالعۀ کتابهای خوب است. در همین راستا، به نظرم مطالعۀ خود همین کتاب نیز بهخودی خود مصداق چنین راه حلی است. به عبارت دیگر، این کتاب علاوه بر اینکه راه حل نشان میدهد، خودش نیز راه حل است؛ هم نسخه و هم دارو. به همین دلیل، تصمیم گرفتهام این کتاب را به آن دوست کذائیام هدیه کنم. شما هم اگر چنان کسی را در اطرافتان دارید، چنین کنید. اساساً این کتاب یکی از آن معدود کتابهایی است که میتواند هدیهای ایدئال برای انسانهای امروزی باشد.
در پایان دلم نمیآید چند خطی از این کتاب را دریغ کنم:
«سنکا شاهد بود که مردم کمکم به همان صورتی مطالعه میکنند که مسافرت میکنند، یعنی باعجله و سرسری از یک کتاب به سراغ کتاب دیگر میروند. بعضی هرگز وقتی صرف آن نمیکنند که آشنایی عمیقی با عقاید یک نویسندۀ بزرگ پیدا کنند و با روشی که نویسنده برای پرورش ذهن و باورهای خود مفید میپنداشت. او باور داشت از شناختن عمیق یک متفکر عالی ارمغان بیشتری میتوان اندوخت تا شناختن سطحی یک مشت نویسنده. سنکا نوشت: “بهجای چنین مطالعات عمیقی، کتابخوانها از یک نویسنده به نویسندهای دیگر میپرند و پروازکنان با تمام نویسندگان دیداری گذرا میکنند”. کتاب خواندن با این سبک مثل انجام دادن هر کار عجولانۀ دیگری است: “غذایی که بیدرنگ پس از خوردن بالا میآورند در بدن جذب نمیشود و هیچ فایدهای ندارد… گیاهی که مرتب جابهجا میشود هرگز جان نمیگیرد. هیچ چیز آنقدر مفید نیست که بتواند در عین گذر کردن خدمتی انجام دهد. انبوه شدن کتابها فقط راه انسان را مسدود میکند”. خوب بود اگر او در همین قرن ما قلم میزد، قرنی که دشوار بتوان تصور کرد هیچ کاری را بتوان انجام داد مگر فقط “در حالت گذرا” زندگی بهتدریج بیشتر شبیه گیاهی است که هرگز در زمین ریشه نمیدواند.»
علی غزالیفر
منبع: الف