زندگی در تبعید
دوبراوکا اوگرشیچ، نویسندۀ کروات، در ۱۹۹۲ تبعید شد و کشوری را برای همیشه ترک کرد که به دلیل مناقشات و کشمکشهای مداوم در حال تلاشی و تکهتکه شدن بود. میراث فرهنگی یوگوسلاوی که اوگرشیچ در آن بالیده بود ــهمان ترکیب پانـاسلاو که تا پیش از آن سال با سیاستهای سختگیرانۀ تیتوگراها حفظ شده بودــ ناگهان از بین رفت و، در نتیجۀ آن، فساد سیاسیای شکل گرفت که تا به امروز ادامه دارد. در کتاب «موزۀ تسلیم بیقید و شرط»، اوگرشیچ به بررسی زندگی در تبعید میپردازد و بازگوکنندۀ داستانی است که فراتر از تجربۀ شخصی خود او است.
اگرچه «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» بهوضوح شرححال اوگرشیچ است، بهخوبی به داستان زندگی دیگر تبعیدیها پیوند خورده است. در طول رمان بهندرت به درد و رنج جسمانیای ناشی از زندگی در تبعید اشاره میشود و تمرکز بر احساس فقدانی است که آرامآرام وجود تبعیدیها را فرامیگیرد.
بسیاری از یوگوسلاوها، قبل از فروپاشی یوگوسلاوی، در قالب گروههای مختلف برای کار و زندگی به دیگر کشورها سفر میکردند، اما زندگی جهانوطنی، وقتی سفر بدل به تبعید میشود و وطن برای همیشه از دست میرود بهطرز غریبی دگرگون میشود.
اوگرشیچ در «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» داستانش را اپیزودیک روایت میکند. رمان به بخشهای مجزا تقسیم شده و هر بخش مجموعهای از داستانهای کوتاه و متفاوت است. داستان بر حافظه و خاطره تمرکز دارد ــخاطرات چیستند و چگونه در ذهنمان میمانند. عکسها و تصاویر آشکارا اهمیت بسیاری دارند: اوگرشیچ در داستان تصویری را به همراه دارد که از آن همچون طلسمی کوچک یاد میکند و بارها و بارها یادآور میشود که تبعیدیها دو گروهاند: گروهی که عکسها و تصویری به همراه دارند، که پیوندی است با گذشتهشان، و گروهی که تصویری به همراه ندارند.
اوگرشیچ داستان رویارویی با هنرمندان مختلفی را بازگو میکند که هرکدام بهگونهای درگیر گذشتهاند و تلاششان خلق مجدد گذشتهای است که مجبور به ترک آن شدهاند. توصیف اوگرشیچ از کارهای ایلیا کاباکوف و ریچارد وِنتْوُرث عالی و در حد کمال است. او «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» را با توصیف محفظهای شیشهای در باغوحش برلین آغاز میکند (صحنهای که بعدها در داستان تکرار میشود)، محفظهای که در آن به نمایش محتویاتی پرداخته شده که از شکم یک فیل دریایی که در ۱۹۶۱ مرده خارج شده است.
سراسر رمان، مثل همین صحنه، جذبه و شیفتگی آدمی در فرمهای مختلف است برای حفاظت و نگهداری از خاطرات و آنچه در ذهن میگذرد. کنایۀ اصلی در واژۀ «موزه» نهفته است که در عنوان اثر آمده و نهادی است متعلق به شوروی در برلین که در دنیای پساکمونیستی بیبازدیدکننده باقی مانده و بهگونهای فراموش شده است و اوگرشیچ در طول داستان این دغدغه را دارد که آیا دولت شوروی، همراه با ترک برلین، موزه را تعطیل و آثار نگهداریشده در آن را جابهجا خواهد کرد.
حوادث و وقایع داستانهای «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» پیرامون زندگی یوگوسلاویهای تبعیدیِ ساکن برلین میگذرد و این رمان فضا و حالوهوایی دارد که در بسیاری از کتابهای دهۀ ۱۹۲۰ اروپایی حس میشود. همانند کتابهایی که پس از فروپاشی پادشاهیِ هابسبورگ منتشر شدند، بیریشگیِ ناشی از مدرنیته و از دست دادن وطن (و تا حدی هویت) مسائل محوریِ داستان اوگرشیچ است و تنها به درد ناشی از فشار جسمانی و فیزیکی اختصاص ندارد.
سبک روایی اوگرشیچ در «موزۀ تسلیم بیقید و شرط» برای یادآوری تجربۀ زندگیدرتبعیدِ اروپاییان مدرن بسیار کارآمد است. داستانهای بسیارش، هماهنگ و متعادل، در کنار هم جریان مییابند، که لذت مطالعۀ این کتاب را چندبرابر میکند. زبان در داستان اهمیت بسیاری دارد ـــاوگرشیچِ محروم از حقوق شهروندی به آلمانی و انگلیسی با دیگرانی که انگلیسی و آلمانی زبان مادریشان نیست ارتباط برقرار میکند.
خدمتکاری ایرانی که تلاش میکند با ایتالیایی جا زدن خود در رستورانی ایتالیایی مشغولبهکار شود به زبان کروات در گوش اوگرشیچ میگوید اینهم نمونهای دیگر است از سازگاری زندگی در تبعید و پنهان شدن در پشت لایههای مختلف هویت. چهار فصل از شش فصل کتاب عناوینی آلمانی دارند و آخرین فصل کتاب که ترجمهاش میشود «من کجا هستم» پاسخی است به این مسأله که جوابی روشن برای موضوع تبعید وجود ندارد.
«موزۀ تسلیم بیقید و شرط» اثری است با چندین لایۀ معنایی و مطالعۀ آن بسیار لذتبخش است. اوگرشیچ اثری ارزشمند و قدرتمند خلق کرده که بیشک ارزش خواندن و مطالعه و اندیشیدن دارد.