حق تعیین سرنوشت
جنگ بزرگ یا جنگ اول یا «جنگی برای پایاندادن به همۀ جنگها»، منجر به فروپاشی امپراتوریهای بزرگ و ظهور کشورهای جدید و ترسیم دوبارۀ مرزهای دنیای مدرن انجامید و بذرهای جنگ دوم جهانی و فجایع آن را در خود پرورد؛ فجایعی که تا به امروز نیز ادامه دارد. مارگارت مکمیلان تاریخنگار برجستۀ کانادایی در کتاب «پاریس ۱۹۱۹» (شش ماهی که دنیا را تغییر داد) روزهایی را شرح میدهد که سه قدرت برتر جهان -آمریکا، فرانسه و بریتانیا- شش ماه در پاریس برای برقراری صلحی پایدار با یکدیگر گفتوگو کردند. بهنوشتۀ شیکاگوتریبون، همۀ کسانی که میخواهند بدانند چگونه «اشتباهات تاریخی» ممکن است به «مشکلات تاریخی» تبدیل شوند، باید این کتاب درخشان را بخوانند. آنچه میخوانید نگاهی است به این کتاب که با ترجمۀ افشین خاکباز از سوی نشر نو منتشر شده.
رهبران بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و ایالات متحده از ژانویه تا ژوئن سال ۱۹۱۹ در پاریس با یکدیگر ملاقاتهایی داشتند تا درمورد محصولِ جنگی تصمیم بگیرند که در آن بر نیروهای مرکزی ظفر یافته بودند. وظیفۀ سنگینی بر دوش داشتند. چهار امپراتوری چندملیتیِ کهن یعنی امپراتوریهای روسیه، اتریش-مجارستان، آلمان و عثمانی در طول جنگ جهانی اول (سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) سقوط کرده بودند. سرنوشت صدها میلیون نفر از استراسبورگ تا بغداد، از هامبورگ تا عقبه نامعلوم بود. کنفرانسهای صلحِ گذشته از جمله معروفترینش یعنی کنگرۀ وین – که در سال ۱۸۱۵ پس از شکست ناپلئون بناپارت برای ساماندهی مجدد اروپا تشکیل شد – خود را به سازش با هرچه مقدرِ دودمانها و ایالات میبود محدود ساختند. صلحطلبان ۱۹۱۹ باید به اصول، قولوقرارها، افکار عمومی و صحنۀ سیاسی بسیار ناپایدار و درحالِ تغییرِ آن روزها توجه میداشتند. روسیه درگیر انقلاب بود و بهنظر بیشتر مناطق مرکزی اروپا آمادۀ پیروی از چنین توافقی بود.
تاریخنگارِ مذاکرات صلح پاریس (که در تاریخ با معاهدۀ ورسای بیشتر شناخته شده) با امری کموبیش هولناک روبهرو میشود. پاریس مالامال گروههای مطالعاتی، مذاکرات جانبی و بحثهای تخصصی است که در طول آن ماههای پُرآشوب برگذار میشوند. هر مطالبۀ ارضی، اصلاح مرزی، دعوی قومیتی و متقابل و دهها مورد دیگر ریشه در سالهای قبل از ۱۹۱۴ داشت. روایت چنین ماجراهایی برای غرقنشدن خوانندۀ امروزی در اسامی غریب و کشمکشهای خیالی چطور ممکن است؟
مساله آنجا پیچیده میشود که هرکسی که بخواهد به زبان انگلیسی از انعقاد معاهدۀ ورسای بنویسد، باید برای فرار از سایۀ سنگین دو جوان انگلیسی کلنجار رود؛ چون آن دو از منظر خود شرح وقایع مذاکرات پاریس را دادهاند. هارولد نیکولسون در کتاب «برقراری صلح ۱۹۱۹» تصویر نیشداری از دولتمردان سالخورده ترسیم میکند و جان مینارد کینز در کتاب «پیامدهای اقتصادی صلح» اعتبار این توافق را از بین میبرد و فاجعهای موردانتظار را پیشبینی میکند.
اما مارگارت مکمیلان در کتاب «پاریس ۱۹۱۹» شرح بسیار خوبی از این مذاکرات آورده. این کتاب مملو از جزئیاتی گوناگون است و جامعیتی رضایتبخش دارد. همچنین کتاب به شکل مطلوبی سازمان یافته است؛ مثلاً بحث درمورد نحوۀ تشکیل یوگسلاوی در سال ۱۹۱۹ بدون شرح رویدادهای جنگهای بالکان در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳ موجب سردرگمی است؛ به همین دلیل نویسنده تصمیم گرفته که ماجرای تجزیه امپراتوری هاپسبورگ را پس از شرح کامیابیهای چند ایالت کوچک بیاورد و اینکه روایت مجزا درمورد هر ملتی بهخوبی نوشته شده است.
مکمیلان، استاد تاریخ در دانشگاه تورنتو، مهارت خاصی در توصیف و تحلیل افراد دارد. او علاوه بر مهارت در تشریح مشخصات چهرههای سرشناسی همچون وودرو ویلسون (رئیسجمهور آمریکا)، دیوید لوید جورج (نخستوزیر بریتانیا) و ژرژ کلمانسو (نخستوزیر فرانسه) قادر است از بازیگران حاشیهای همانند ملکۀ رومانی (ملکه ماری) و یک رشته دعاگوی بدبخت از پکن تا بوداپست نیز بنویسد. علیرغم اهداف پسندیده نیلسون، و شاید به سبب همین اهداف، عموماً او را مردی ترشرو، کوتهفکر و مغرور میشناسند. لوید جورج و کلمانسو که شش ماهی را با نیلسون پشت درهای بسته به بحث و گفتوگو نشسته بودند، سرانجام با وسواس فکری و خلقوخوی او کنار آمدند، اما هیچگاه به ایدهآلگرایی آمریکایی خاصش خو نگرفتند. خلقوخویی که با زمانۀ خود بیتناسب بود. وسواس فکری نیلسون برای دستیابی به اتحاد نوین کشورها از سوی اروپاییهایی که واقعبین و بدبینتر بودند مورد استقبال قرار نگرفت. هنگامی هم که آمریکاییها سرانجام قوانین را زیر پا گذاشتند و بهزور متوسل شدند، کارهایشان ساختگی بهنظر آمد.
بااینحال رئیسجمهور آمریکا در پاریس شخصیت مهمی بود. فرانسویها بهوضوح نگران تحتفشارماندن آلمان و آیندهای نامعلوم بودند. ایتالیاییها خواهان بازپسگیری اراضی بودند که مخفیانه در سال ۱۹۱۵ در ازای تغییر موضعشان به آنها وعده داده بودند. بریتانیاییها بیش از هر چیز بهدنبال برقراری ثبات در حاشیۀ اروپا و دسترسی ایمن به داراییهای امپراتوری خود در جنوب و شرقِ دور بودند. فقط آمریکاییها ایدۀ بزرگی داشتند؛ یعنی ایدۀ «حق تعیین سرنوشت». اکنون ملتها از اسارت امپراتوریها درآمده بودند و هریک باید جایگاه خود را پس از بررسیهای دقیق و تخصصی تاریخی، جغرافیایی، زبانی و سایر جنبهها تعیین و درمییافتند. قرار بود لهستانیها، چکها، اسلواکیها، اسلوونیها، صربها، لتونیتبارها، لیتوانیاییها، استونیاییها، رومانیاییها، بلغارها، ایتالیاییها، یونانیها، یهودیها، عربها، ارامنه و حتی کردها جایگاه ممتازی پیدا کنند. فقط آلمانیها و تا حدی ترکها آزادی این انتخاب را نداشتند که کجا و با چه کسانی میخواهند زندگی کنند- بهای شکست همین است.
ایدۀ «حق تعیین سرنوشت» حیرتانگیز، اما درواقع فاجعهبار بود. همانطور که رابرت لانسینگ، وزیر امور خارجه ویلسون، پیشبینی میکرد: «این ایده امیدی میپروراند که هرگز محقق نخواهد شد. میترسم جان هزاران نفر بهخطر بیفتد. اعتباری را نیز درنهایت به دست نخواهد آورد. میشود آن را رؤیای یک ایدهآلگرا دانست که خطرش را احساس نمیکند و دیگر مجالی برای ارزیابی افرادی که سعی در تحمیل قوانین خود دارند نمیماند.» حق با او بود. امکان نداشت ساکنان اروپای مرکزی و امپراتوری کهن عثمانی در جوامعی زندگی کنند که بیدردسر تقسیم شده. آنها معمولاً مسائل را با یکدیگر درمیآمیختند.
بنابر «حق تعیین سرنوشت» رومانیاییهای ساکن در ترانسیلوانیا بهعنوان اقلیتی نوظهور و ناخواسته برای همسایگان مجارستانی خود در رومانیِ بزرگ شناخته میشدند. ضمن اینکه دانتسیگ (گدانسک کنونی) شهری عمدتاً آلمانی توسط مناطق داخلی لهستان احاطه شده بود؛ تریست و فیومه (ریژکا)، پایگاههای مرزی ایتالیا، مملو از اسلوونیها و کرواتهای روستایی بود؛ اسمیرنا (ازمیر) تا حد زیادی بندری یونانی در آسیای صغیر ترکها بود؛ آیا این شهرها به آلمان تعلق داشت یا لهستان؟ یوگسلاوی یا ایتالیا؟ ترکیه یا یونان؟ با شهری مانند شهر اتریشیِ چرنوویتس (اکنون چرنویتسیِ اوکراین) که اهالی آن ترکیبی از آلمانیها، یهودیها، رومانیاییها، روتنیها، لهستانیها، مجارها و دیگر قومیتها بودند چه باید میکردند؟ جوامعی که طی قرون متمادی در یک مکان تحت قیمومیت یک امپراتوری زندگی کرده بودند ناگهان خود را اقلیتی مداخلهگر در ایالت شخصی دیگری مییافتند.
مذاکرهکنندگان پاریس تمام تلاششان را کردند، اما همانطور که برخی از قبل دریافته بودند همه منجر به شکست شد. لوید جورج با دیدن سرنوشت اوکراینیهایِ بیوطن نوشت: «این وضعیت مرا کاملاً ناامید میکند. ملتهای کوچکی را دیدهام که بهزور تلألوی آزادی را دیدهاند و بنا کردهاند به ظلم و ستم علیه نژادهایی غیرنژاد خود.» مکمیلان نسبت به مشکلات فاتحان دلسوز است. او دیدگاه متأخر تجدیدنظرطلبان را در مورد مسائل آن روزهای آلمان به اشتراک میگذارد که مفاد مربوط به جنایات و غرامات جنگی را با توجه به آنچه آلمانها انجام دادند آنچنان خشن نمیدانند. مکمیلان میگوید نبایدهیتلر و جنگ جهانی دوم را بهمجرد گفتههای ورساییها سرزنش کرد.
این گفته درست بهنظر میرسد، اما حتی اگر با بازنگری تصمیمات کینز موافق باشیم باز هم ارزیابی کلی مکمیلان از تصمیمات پاریس کمی سخاوتمندانه است. از این گذشته حتی در آن زمان برای شخصیتی همچون هنری ویلسون، ژنرال بریتانیایی، روشن بود که اشتباهات وحشتناکی درحال انجام است. او درمورد حمایت غرب از پروژۀ ناموفق یونان برای اشغال اسمیرنا بهدرستی ذکر کرد که: «همهچیز غیرعقلانی و بد است.» وینستون چرچیل در تلاشی ناموفق برای جلوگیری از تجزیۀ امپراتوری ترکیه به پاریس شتافت. او هشدار داد که چنین عملی «جنگ ابدی» را در جهان اسلام، از دریای مدیترانه تا هند، رقم خواهد زد و همینطور هم شد.
آمریکاییها پس از جنگ جهانی دوم مسئولیت حمایت اقتصادی برای بازسازی اروپا را به عهده گرفتند. (موضوعی که ویلسون در سال ۱۹۱۹ با جدیت از قبول آن سر باز زده بود.) فاتحانِ سال ۱۹۴۵ بهجای آنکه مرزهای بهدردنخور را ترسیم کنند و دست به ایجاد اقلیتهای جدید بزنند، تمام ملتها را متحول کردند. اما در مجموع به آنچه عمل کردند که ربع قرن قبل در پاریس ابداع شده بود.
بنابراین مطالعۀ آنچه در بهار ۱۹۱۹ در پاریس رخ داد بهترین مقطع زمانی برای آن دسته از افرادی است که میخواهند جهان امروز را درک کنند. یوگسلاوی و چکسلواکی از بین رفتند. اما خصومت امروزی میان یونانیان و ترکها (مانند خصومت میان مجارستان و رومانی) را مستقمیاً میتوان در تصمیماتی جست که در پاریس گرفته شد. جنگهای بالکان در دهۀ ۱۹۹۰، مصائب آلبانیاییها در یوگسلاوی سابق، درگیری میان ارمنستان و آذربایجان، خصومت میان اسرائیل و فلسطین، دعاوی کردها و حساسیت ترکها به سرزمینشان همه ممکن است ریشه در همان تصمیمات داشته باشند. از جمله مشکلات جدی دنیای امروز تنها کره و کشمیر اندکی مدیون اقدامات و کوتاهیهای مردان ۱۹۱۹ نیستند. عراق نیز ابداع انگلیسیها است که ۸۳ سال پیش با همفکری فرانسویها در یک اتاق نقاشی فرانسوی متولد شد.
فرشید معرفت
منبع: روزنامۀ آرمان ملی