
ابوالفضل اللّهدادی متولد آبان ۱۳۶۱، فارغالتحصیل رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه از دانشگاه شهيد چمران اهواز در سال ۱۳۸۵ (کارشناسی) و از دانشگاه شهيد بهشتی تهران در سال ۱۳۹۰ (كارشناسی ارشد ) است. او از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۷ در مطبوعات مختلف بهعنوان روزنامهنگار قلم زده است. علاقهٔ او به نویسندگان معاصر فرانسه است و تاکنون نویسندههای مختلفی را برای اولین بار به خوانندگان فارسیزبان معرفی کرده که از آن جمله میتوان به میشل اوئلبک، برنار کیرینی، اسکار کوپ ـ فان، آلن بلوتییر، امیلییِن ملفتو، ژان ـ فرانسوا بوشار، رومن پوئرتُلاس و … اشاره کرد. ابوالفضل اللّهدادی تاکنون دوبار نامزد جایزه استاد ابوالحسن نجفی برای بهترین ترجمهٔ سال شده است: در سال ۱۳۹۷ برای «سفر شگفتانگیز مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود» و در سال ۱۴۰۰ برای «محاکمهٔ خوک».
از آسمان به گل سرخ
آنتوان و کنسوئلو اولبار در آرژانتین دیدار کردند. در دم عاشق هم شدند. آنتوان دعوتش کرد سوار هواپیما بر فراز آسمان پرواز کنند. در طی همین پرواز خطرناک و نمایشی بود که آنتوان از کنسوئلو که از ترس میلرزید خواستگاری کرد، و این آغاز قصهای شد عاشقانه و پر فراز و نشیب که لحظاتش در این کتاب ثبت است. نامههای این کتاب روایت دو زندگی است؛ زندگی زنی که از پسِ پردههای زمان بهزیبایی پدیدار شده است، و زندگی نویسندهای خلبان که آنطور که خود میگفت تنها با مرگ به آرامش میرسید و وعده میداد که در ابدیت چشم انتظار گل سرخ زندگیاش بماند.
باتیست چگونه مُرد
باتیست چگونه مُرد
* برندهٔ جایزهٔ دسامبر ۲۰۱۶
* برندهٔ جایزهٔ ژان – ژینو ۲۰۱۶
* برندهٔ جایزهٔ موتار آکادمی فرانسه ۲۰۱۶
باتیست، پسرکی که گروه بوکوحرام خانوادهاش را ربودهاند، با زندگی در میان تروریستها هویت خود را از دست داده و حتی دیگر رضایت نمیدهد که او را با اسم واقعیاش صدا بزنند. باتیست اتفاقات رخ داده را به یاد ندارد، شوکه است و حافظهٔ از دست رفتهاش اندکاندک بازمیگردد و بهتدریج رازهای هولناکی فاش میشود.
آلن بلوتییِر، نویسندهٔ رمان، میگوید باتیست چگونه مرد رمانی است دربارۀ شر و جنبههای فریبندۀ آن. او در این اثرخشونتِ بینهایت را با نهایت زیبایی شاعرانه درهم آمیخته است. باتیست چگونه مرد در سال ۲۰۱۶ برندۀ جوایز متعددی از جمله جایزۀ معتبر دسامبر شده است.
«یک رمان فوق العاده.» – املی نوتوم، نویسنده و داور جایزهٔ دسامبر
پیشمرگ هیتلر
پیشمرگ هیتلر
سال ۱۹۴۳ است. پیشوای آلمان که با هراس از سوءقصد به جانش دست و پنجه نرم میکند به مقر فرماندهیاش در پروس شرقی کوچ کرده است. زنانی نیز برای چشیدن سه وعده غذای او استخدام شدهاند تا هیچچیز جان پیشوا را تهدید نکند. یکی از این زنها دختر جوانیست به نام رُزا که جنگ او را از برلین به این گوشهٔ پرتافتاده کشیده و با پدر و مادرِ نامزدش، که راهی جبهه شده است، زندگی میکند. پیشمرگ هیتلر روایت زندگی مارگوت ولک است، تنها بازماندهٔ پیشمرگهای هیتلر. ولک سالیان سال هیچ حرفی دربارهٔ کاری که روزگاری به آن مشغول بود بر زبان نیاورد، اما سرانجام در روزهای پایانی عمر از راز بزرگ خود پرده برداشت. این اعتراف الهامبخش روزلا پوستورینو برای نوشتن این رمان شد؛ پیشمرگ هیتلر ورای روایت داستانی تاریخی به پیچیدگی روابط انسانی میپردازد و معنای انسان بودن و انسان ماندن را وامیکاود.
روستای محوشده
روستای محوشده
روستای محوشده روایت مردمانی است که ناگهان به بلایی دچار میشوند که از کل دنیا جداشان میکند. همه جویای علت حادثه هستند اما کسی دست پر برنمیگردد. در روزهای نخستْ وحشت اجازهٔ هیچ اقدامی به اهالی نمیدهد و اندکاندک با مشکلاتی روبهرو میشوند که از آن بیخبر بودند: کمیابی و نایابی، صفهای طویل خرید، سهمیهبندی سوخت، برقراری نظام کوپنی… بهسوی کلیسا هجوم میبرند اما وقتی کشیش نیز نمیتواند توضیحی باورپذیر بدهد، کلیسا اندکاندک خالی و خالیتر میشود. هر کس میکوشد گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. کسانی میمیرند و کسانی نیز به قعر درهٔ خفت و دریوزگی سقوط میکنند…
زنان تشنۀ قدرت
حکومت ساقط شده است، مردان از رأس قدرت به زیر کشیده شدهاند و زنان حکومت را تماماً در ید قدرت خود دارند. سالهاست مرزهای کشور به روی بیگانگان بسته شده و جهان فقط با اطلاعاتی از وقایع امپراتوری زنان خبر دارد که سران صلاح میبینند منتشر شود. ژودیت، «شبانِ» زنان، که پس از مرگ مادرش جانشین او شده آن سرزمین را با مُشت آهنین اداره میکند؛ مضحکهای سیاسی در دل رژیمی هذیانزده که تمام شعارهای پیش از انقلابش را کنار گذاشته و در کار خلق ارزشها و شعارهای جدید است. بهموازات روایت اصلی، خاطرات پرستاری معمولی پیش کشیده میشود که به حریم شبان راه مییابد و واقعیتِ پارانویایی قدرت و مواهب کارگزاران حکومت و بلهوسیهای جنونآمیز آنها را به تصویر میکشد. زنان تشنهٔ قدرت تأملی است در باب دلایل و تأثیرات تعصب و فساد در ساختار حکومتهای تمامیتخواه از هر سنخ.
ساحره
اتمام چاپرومانی تازه از چنگ دیکتاتور رها شده است. شبح چائوشسکوی ساقطشده همچنان بر فراز رومانی سرگردان است. دختری نوجوان نظارهگرِ خاکستر آتشی است که مدفن پرترههای شکوهمند سابق بوده و اکنون بر زندگی شهروندانی نشسته که دیرگاهی در برابر آن پرترهها دستبسته و حیرتزده مانده بودهاند.
رازهایی که از پسِ سالها سلطهٔ حکومت ترور و وحشت افشا میشود، بر روند وقایع آینده نیز تأثیر میگذارد. زخمهای آن دوران چندان دیرپاست و در رقم خوردن آینده تأثیرگذار که شماری از شهروندان گاه چاره را در حرکات عجیب و غریب همچون سحر و جادو و چلّهنشینی میبینند. زخمهای مادامالعمری که نسلها نسل جهان و روان و حتی عادیترین لحظات زندگانی را مختل میکند، گرچه تجربهٔ رهایی به این همه میارزد.
سرهای استفانی
سرهای استفانی
رژیم حاکم بر سرزمینی خیالی در منطقهٔ خلیج فارس سقوط کرده است و دولتی دموکراتیک زمام امور را در دست گرفته است. اوضاع داخلی کشور به هم ریخته و مواضع همسایگان نسبت به استقرار یک نظام دموکراتیک در خاور نزدیک متفاوت است. شاه ایران حامی سرسخت دولت انقلابی است، اما مقامات عربستان سعودی برای زیر سؤال بردن مشروعیت آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند.
فریاد در ویرانهها
فریاد در ویرانهها، برندهٔ یازده جایرهٔ ادبی مختلف، پیش از هر چیز روایت آوارگی یک ملت است، روایت خانوادههایی که گرسنگی، جنگ یا فاجعه آنها را از سرزمینشان رانده و در ژرفای وجودشان همواره خلئی باقی مانده است، سوگواریای ناتمام که تنها با واپسین نفس آرام میگیرد.
ماوتهاوزن
ماوتهاوزن از 5 مه تا پایان ژوئیهٔ 1945، هنوز محلّی بود که هزاران انسان را با مصیبتها و سوگنامههایشان در خود جای میداد. جنگ به پایان رسیده بود امّا صلحْ اروپا را به دو بخش تقسیم کرده بود؛ تقسیمبندیای که بعدها به رویارویی بین نیمی از دنیا با نیمی دیگر بدل شد. برای هزاران اسیر سابق، روزِ آزادی پایان تیرهبختی و البتّه آغاز سیهروزی دیگری بود و اردوگاه تنها مکانی که میتوانستند بمانند چون دیگر جایی نداشتند که بروند. وضعیت جهان پس از جنگ آبستن حوادث بسیار بود؛ جهانی که مهیا بود تا پس از فروخوابیدنِ هیاهوی جشنهای پیروزی متفقینِ مهربان بر دشمنان شرور بشریت و آرزوهای «دگر هرگز چنین مباد! دگر هرگز چنین مباد!» دست به کشتار بزند.
محاکمۀ خوک
اسناد بهجا مانده از قرن سیزدهم تا هجدهم میلادی نشان میدهد که در اروپا و خاصه در فرانسه حیوانات نیز دقیقاً مانند انسانها محاکمه میشدند وحیوانِ متهم با وکیل مدافعش در برابر قاضی و دادستان و اعضای هیئتمنصفه و حضار حاضر میشد.
داستان محاکمهٔ خوک از روزی شروع میشود که یک خوک در گشت و گذار روزانهاش کودکی را به قتل میرساند و از محل جنایت دور میشود. با سر و صدای مادرِ نوزاد، مردان روستا خوک را زیر درختی خوابیده مییابند در حالی که خونِ داغ از دهانش جاری است. قاتل دستگیر و بهدست دادگستری سپرده میشود تا دادگاه عدالت را جاری کند. داستان اصلی از همینجا آغاز میشود: خوک چطور باید از خودش دفاع کند؟ رفتار انسانها در برابر موجودی که زبانِ دفاع از خود ندارد چگونه است؟
نویسندهٔ جوان این رمان با طرح چنین داستان جسورانهای، نگاهی نمادین و انتقادی دارد به سیستمهای قضاییای که وظیفهشان برقراری عدالت است امّا ظاهراً بویی از آن نبردهاند؛ داستانی که اگرچه ریشه در قرون گذشته دارد امّا هنوز هم برای این روزها تازه است.
مرگ کامو
اکنون نشانهای از درون جریان تاریکِ زمان سر برآورده است. سرنخی دقیق از این که کسی پایان زندگی آلبر کامو را رقم زده است.
در روز چهارم ژانویهٔ ۱۹۶۰ کامو در راه برگشت به پاریس همراه ناشرش میشل گالیمار و نیز آن و ژنین ــ دختر و همسر گالیمار ــ و همچنین سگشان در یک سانحهٔ هولناک جان باخت. عموماً مرگ آلبر کامو را تصادف تلقی میکنند اما جووانی کاتلّلی به شواهدی دست یافته که نشان میدهد ممکن است کامو به قتل رسیده باشد. کاتلّلی پس از سالها تحقیقِ دقیق نشان میدهد که چرا سران اتحاد جماهیر شوروی سرسختانه در پی حذف آلبر کامو بودهاند. او پرسشهای مهمی مطرح میکند که ممکن است پس از سالها معمای مرگ نویسندهٔ شهیر قرن بیستم را روشن کند: مأموران کاگب چطور از بازگشت کامو و همسفرهایش باخبر شدند؟ تلفن کامو به منشیاش شنود شده بود یا ماریا کاسارس، معشوقهٔ ابدیاش، با بیاحتیاطی مرگ او را رقم زد؟ آیا کامو از مرگ خود خبر داشت که در نامهاش به کاسارس قول داد که شب چهارم ژانویه سر وقت به شام برسد، «مگر اینکه در جاده اتفاقی بیفتد»؟
نقش هفتم زبان
رولان بارت در فوریۀ ۱۹۸۰ بر اثر تصادف جان میسپرد. بارت در روزی دچار این حادثه میشود که از ضیافت ناهاری با فرانسوا میتران، یکی از نامزدهای انتحابات ریاستجمهوری سال ۱۹۸۱، به دفتر کارش در کُلژ دو فرانس برمیگردد. هرچند میتوان مرگ بارت را صرفاً حادثه تلقی کرد اما او همراه خود سندی داشته که احتمالاً همان مرگش را رقم زده و بنابراین ممکن است تصادف قتلی برنامهریزیشده بوده باشد. در چنین اوضاعی است که ژاک بایار کمیسر پلیس فرانسه مأمور میشود که به پروندۀ تصادف رولان بارت رسیدگی کند و آن سند را بیابد، سندی که امنیت ملّی فرانسه را به خطر میاندازد. این سند چیست و چرا پای عدهٔ کثیری از روشنفکران و چهرههای مشهور، ازجمله امبرتو اکو، میشل فوکو، دریدا، جان سرل، کریستوا، لویی آلتوسر و مهمتر از همه رومن یاکوبسن را وسط میکشد؟