لیکو
تکبیتیهای ارجمند بلوچی
سرمایۀ اصلی «لیکو» عشق است، به همۀ وجدها، سرکشیها، دلواپسیها و سرکوبشدگیهایش. اشاراتِ عاشقانۀ لیکو چنان صریح است که هرگز پا از زمین برنمیدارد و خود را به دامِ عاشقیهای مَجازی یا حقیقیِ اهلِ حرف و بحث نمیاندازد.
در این عاشقیها زن امکانِ کمتری برای سخن دارد؛ او فقط میگذرد، نگاهی میکند یا نجیبانه لبخندی به مرد میبخشد. مرد اما هراسی از شور و شَروه در عشق ندارد. عاشقانههای لیکو گاهی چنان بیپرده میشوند که حتی نفسهای اندامِ معشوقه را به سینه میآورند و تا خلوتکدههای معاشقه پیش میروند. عشقِ لیکو فقط معشوقه را میبیند و پروایی از بدنامی و نکوهش ندارد.
حرکت مرکزِ حیاتِ انسان در لیکو است. فرصتی برای سکون و ایستادن نیست. برای زندگی باید حرکت کرد، حتی به سوی مرگ اگر باشد. با نامِ شهر یا منطقهای هم اگر برمیخوریم، شاعر مسافری به آنجا است یا از آنجا به سوی دیگری میرود. وسیلۀ حرکت هم چیز غریبی نیست. مَرکبها و وسایلِ نقلیۀ گوناگون، از شتر و موتور گرفته تا کشتی و هواپیما، در حال حرکتاند در لیکو. جالب اینکه هر شتری نامی دارد؛ موتورسیکلتها همواره روسیاند و بیشترِ اتومبیلها تویوتا؛ و در هر حال و هر نوع، هماره سریعاند و تیزرو. سرعتْ سرنوشت را دگرگون میکند.
لیکو و دیگر فرآوردههای فرهنگیِ اقوامِ ایرانی بیرنج از روزگاران نگذشتهاند. اگرچه ماندهاند، اما این بهاکنونرسیدگانْ نفسبریدگانی هستند که زانوی طاقتشان رو به تا شدن است. منادیانِ تمدنِ بزرگ صحنۀ رستگاری را به ساز و صداهایی میدادند که قرار بود قرنِ بیستم را یکجا و یکباره به اینجا بیاورند، نونَوارانی که خاطرهای از خردورزیها و خستگیهای ما در گذر از قرنهای ایستادن و نمردن نداشتند. تَشتِ آن منادیان که از بام افتاد، راهِ بازگشت به خویشتن به دروازهای رسید که شرطِ گذر از آن، اگرچه دیگر شد، ولی باز هم خانۀ لیکو و دورافتادگانی چون او ابری ماند و بساطِ فرهنگِ اقوامِ ایران بساطی نشد. کنشها و واکنشهای اهلِ جستجو نیز بیشتر به کارِ موزهداران و میراثخورانِ هنر آمده است. من بر این گمانم که فرهنگِ ملیِ ما برآیندِ همین داشتههای ارجمند محلی است و برای پاسداری از تمامیت سرزمینی خود باید سر از برفِ نفیِ نواها و گویشهای محلی درآوریم و جایی بیشتر از جشن و جشنوارههای گهگاهی برایش باز کنیم.
تالارهای رفیعی از کاخِ بلندِ زبانِ فارسی را بزرگانی ساختهاند که زبانِ خانه و خاندانشان جز فارسی بوده و در محیطِ یکی دیگر از زبانهای ایرانی بالیدهاند. هرگز این چندزبانیها راهِ همزبانی را به روی ایرانیان نبسته و دستِ مهرِ آنان را از دستِ همدیگر بیرون نکشیده است. ما، در رنگینکمانی از زبان و آواز و آیین، همدل و همسخن و هممیهنیم. لیکوها را با چنین باوری به فارسی برگرداندهام.
فارسیهای این کتاب به محتوا و ماجراهای بلوچیِ خود وفادارند، ولی نه چنانکه آنها را واژهبهواژه به زبانِ فارسی فراخوانده باشم. کوشیدهام نسخۀ فارسیِ لیکوها جمال و بیانی نزدیک به شعرِ فارسی بیابند و کاری بیشتر از ثبتشان برای موزههای مردمشناسی به سرانجام برسد. شادا اگر چنین شده باشد.
منصور مؤمنی
دیدگاهها
حذف فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.