چرا از ابراز عشق عاجزیم؟

محمد شریفی

چرا از ابراز عشق عاجزیم؟

اول بار که چشمم به عنوان این کتاب افتاد از خودم پرسیدم یعنی موضوع این رمان همان چیزی است که فکر می‌کنم؟ بله همان بود.

موضوع رمان همان معضل پیچیده‌ای است که از هر منظری نگاهش کنی جای تأمل بسیار دارد: عجز و ناتوانی در ابراز عشق. و نام اثر هم برگرفته از شعری از لویی آراگون است:

با تو راز بزرگی خواهم گفت

درها را ببند

مردن آسان‌تر از دوست داشتن است

از این است که من قادرم زندگی را تحمل کنم.

چرا ما از ابراز عشق عاجزیم؟ چرا وقتی به شدت کسی را دوست می‌داریم همزمان رفتارهایی از خود نشان می‌دهیم که هیچ تناسبی با احساسات قلبی‌مان ندارد. ظاهراً این موضوع تا حدی به روحیۀ شرقی ما مربوط است. مردسالاری حاکم بر جوامع ــ خصوصاً جوامع شرقی ــ اگرچه در بسیاری عرصه‌ها امتیازهایی برای مردان به بار می‌آورد ولی همان بنیادهای مردسالارانه که در جان مردان نهادینه شده در رابطۀ عاشقانه بسی تباهی‌زاست و این تباهی از لحاظ عاطفی بیش از آنکه دامنگیر زنان شود وبالِ خود مردان می‌گردد.

طبیعتاً در این رمان دربارۀ این موضوع بحث نظری نشده است. این عجز و ناتوانی را ما در شخصیتهای داستان می‌بینیم. در «نظام» می‌بینیم که جوانی بالیده در ناز و نعمت است و در اروپا بزرگ شده و حالا به میهنش بازگشته است. محبوب زنان است و تبختری در رفتارش دارد که چندان هم ناحق و ناروا و بی تناسب با جذابیتهایش نیست اما در روابطش با زنان به آزردگی و تباهی می‌کشاندش. در «راغب‌بیک» می‌بینیم که سلحشورانه و جان بر کف در میدان نبرد می‌جنگد و در سخت‌ترین ساعات جنگ مهمترین دغدغه‌اش نامه‌هایی است که از زن محبوبش دریافت کرده اما آنها را نخوانده است و نمی‌خواند!

احمد آلتان نویسنده‌ای قَدَر است. با اینکه پیش از خواندن این رمان نمی‌شناختمش اما با همین رمان او را شایستۀ عنوان «رمان‌نویس» در مقیاس جهانی می‌دانم. البته با کمی تفحص در احوال  او دریافتم که واقعاً در مقیاس جهانی شناخته شده است و بسیاری از آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شده است.

آلتان رمان را به گونه‌ای آغاز می‎‌کند که همه شخصیتهای آن مرده‌اند و با آفریدن شخصیتی به نام عثمان کاری می‌کند که ما با همه چیز از منظر گفت‌وگوی شخصیتهای مرده با عثمان روبرو می‌شویم. عثمان قصۀ مردان و زنانِ از میان رفته‌ را می‌شنود و گاهی با آنها گفت‌وگویی هم می‌کند اما بیشتر شنونده و ناظری خاموش است: «عثمان از یک شکافِ سر باز کرده در دلِ زمان به گذشته لغزیده، بعد از آن، شکاف بسته شده و او در گذشته مانده بود… عثمان در میان یک زمانِ خمیازه‌کش و سست و بی‌نظم، در چنبرۀ یک مه زندگی می‌کرد، به حرفهای مرده‌هایش گوش می‌داد، با آنها حرف می‌زد، غیبت می‌کرد و با سؤالهای کنجکاوانه تلاش می‌کرد تا رازگشایی کند.» (ص ۱۲)

زمان رمان مقارن با اواخر دوران شکوه دولت عثمانی و همزمان با جنگ عثمانی با بلغارهاست. نویسنده رمان را در دو خط اصلی پیش می‌برد که قهرمان خط اول راغب‌بیک و قهرمان خط دوم نظام است.

خط اول رمان عمدتاً در میدان جنگ می‌گذرد. تصویری که آلتان از اتفاقات آن دوره و فراز و فرودهای نبرد بلغار و عثمانی ارائه می‌دهد بسیار جاندار و همراه با بی‌شمار مستندات تاریخی است. شکافی که در دولتِ روبه زوال عثمانی وجود دارد و بی‌کفایتی بسیاری از سردمداران و همچنین بی‌توجهی دولتمردان به سپاهیانِ در حال جنگ به وضوح تمام به تصویر کشیده شده است. این که می‌گویم به تصویر کشیده شده است تعبیری مجازی نیست، به واقع به تصویر کشیده شده است؛ به‌طوری که خواننده در پایان رمان احساس می‌کند فیلمی بسیار تأثیرگذار دیده است. در این رمان ما با بسیاری از مناسبات درباری و سیاست‌ورزیهای «بیک»ها و «پاشا»ها و تمایلات سیاسی آنها آشنا می‌شویم؛ به درون حلقه‌های دسیسه و توطئه می‌رویم؛ وارد دربار می‌شویم و سلطانِ وقت را از نزدیک می‌بینیم؛ گرایشات ترقی‌خواهانۀ آن دوره را می‌شناسیم؛ و درون تباهیهای جنگ سیر می‌کنیم.

راغب‌بیک در ساحت یک افسر، مردی شجاع و بی‌پرواست و در دشوارترین درگیریها مدام به فکر حفظ جان سربازان و افراد تحت امر خود و همچنین پیروزی و افتخارآفرینی در میدان جنگ است، اما در ساحت مردِ عاشق، چیزی دیگر است. فکرِ «دل‌آرا خانم» لحظه‌ای او را آرام نمی‌گذارد اما همزمان شهامت این را در خود نمی‌بیند که هیچیک از سه نامۀ پیاپی او را باز کند و بخواند. «مثل کسی بود که زنی مرده را دوست بدارد اما زنی که دوستش داشت زنده بود می‌دانست که اگر می‌رفت و درِ خانه‌اش را می‌زد زن او را به داخل دعوت می‌کرد، می‌توانست هر وقت که دلش می‌خواست به آن زن محبوبش دست یابد اما زنی که به آن دست می‌یافت زنی نبود که او دوستش داشت و طالبش بود. او دل‌آرا خانمی را می‌خواست که در خیالش او را خلق کرده بود، با احساسها و افکارش او را به موجودی بی‌همتا بدل کرده، به عرش برده، از تمام انسانها جدایش کرده و در نقطه‌ای دست‌نیافتنی قرار داده بود.» (ص ۱۶) «به عثمان گفته بود: زندگی و آدمها همیشه چیزی کم دارند. نه قدرت این را دارم که آن نقص را کامل کنم نه آن شیفتگی‌ای را که راضی‌ام کند تا زندگی و انسانها را با همان نقصشان بپذیرم.» (ص ۱۵)

با همۀ این احوال، حقیقت، عمیق‌تر و پیچیده‌تر از این حرفها و استدلالهای اوست. خواننده همچنان که در داستان پیش می‌رود و بیشتر با او آشنا می‌شود بهتر درک می‌کند که این عجز از کجاست.

نظام نیز اگرچه مختصات و ویژگیهای متفاوتی دارد در ارتباطش با زنها بشدت مسأله دارد. از طرفی بیشتر اوقات را در قمارخانه و فاحشه‌‌خانه‌ای سطح بالا می‌گذراند و می‌کوشد خیلی بی‌خیال و بی‌احساس رفتار کند اما در عین حال زنی اسرارآمیز در قمارخانه چنان او را مجذوب خود می‌کند که هر کاری برای به دست آوردنش انجام می‌دهد و وقتی به دستش می‌آورد نمی‌داند با او چه کند. قصه‌ای آشناست؟ نه؟

نظام از خانواده‌ای اشرافی و مرتبط با دستگاه عثمانی است که تحت تربیت مادربزرگ ثروتمند و مقتدرش در پاریس بزرگ شده و صفا و سادگی و در عین خامی و تفرعن چشمگیری دارد.

نظام و راغب‌بیک هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند؛ نظام یک جوان نازپرورده است و راغب‌بیک مرد میدان، اما هردو در بزنگاه روابط عاشقانه‌شان کم و بیش به یک دلیل پای در گِل می‌مانند: هیچکدام به‌رغم روابط متنوع و پرشمارشان با زنان درک صحیحی از عشق و زن ندارند. در واقع هیچکدام از آنها، مثل بسیاری از آدمها، با عشق بزرگ نشده‌اند و الگویی برای عشق‌ورزی نداشته‌اند.

آلتان بسیار چیره‌دستانه یک رمان عاشقانه را در یک رمان تاریخی تنیده و بافته است، به‌طوری که هیچکدام وصلۀ آن دیگری نیست. شخصیتها و صحنه‌هایی که او آفریده است به این زودی از ذهن خواننده بیرون نمی‌رود.

محمد شریفی

 منبع: فصلنامۀ فرهنگی هنری رود | شمارۀ هشت