نه دربارۀ مرگ، دربارۀ زندگی
«همه میمیرند» نه درباره مرگ که دربارهٔ زندگی است؛ بدون هیچ تلاشی برای پیراستن یا فروکاستن آن. رِژین، بازیگری شیدا و شیفتهٔ حیات و حرکت، در تکاپوست تا بهوسیلهٔ هنر خود از همتایانش فراتر رود و با شهرت جهانیاش جاودانگی بیابد. او که برای اثبات یگانگی خود دست و پا میزند مردی را ملاقات میکند که قرنها پیش فرمانروای شهری بوده و برای برتری یافتن آن بر شهرهای دیگر و یکپارچه کردن جهان در فرمانروایی مطلق خود، عمر جاودانه طلب میکند. با مقدمهٔ رویارویی این دو نفر، دوبوار پارهای از تاریخ تمدن بشر را در روایتی نیمهخیالی به تصویر میکشد. سوار بر عمر فوسکا و از دریچهٔ ذهن او، همهٔ نابرابریها و دردها و جنگها و پیروزیهای بشر نمودهایی از یک ماهیت مشابه به نظر میرسند. اما این روایت پا از ایدهٔ مستعمل «تکرار تاریخ» فراتر میگذارد و در جهت کاوش انسان، بارها و بارها کالبد سرگذشت او را میشکافد. افکار فوسکا مجرایی فلسفی بر تفسیر تاریخ میگشاید: «پیروزی بر قحطی و طاعون ممکن است، آیا میشود بر انسانها پیروز شد؟». او که روزی سودای هدایت ابدی بشریت را در سر داشته بهتدریج از هدایت سرنوشت خودش هم بازمیماند. پس تلاش میکند که در مسیر با دیگران همراه شود. تا آنکه خود را خالی از هر انگیزهای مییابد. نویسنده تنوع و در عین حال یگانگی مفاهیمی چون عشق، اخلاق، آزادیخواهی و مبارزه را با بیسرانجامی جهان و تحققناپذیری آرمانی واحد در هم میآمیزد تا به معنای زندگی دست یابد. معنایی که در سایهٔ بیهودگی و جبر دنیای پیرامون رنگ نمیبازد بلکه در آن فرصت شکل گرفتن مییابد. دوبوار این شکلها و تنها را ترسیم میکند بدون آن که سایهای که آنها را احاطه کرده نادیده بگیرد. راوی داستان، خواننده را با خود در طرح این پرسش که «در اینجا به جستوجوی چه چیزی هستیم؟» همراه میکند و هر قطعه از پاسخ در یکی از شخصیتهای فانی روایت او نمایان میشود؛ کسانی که خود معنا داشتهاند و معنایی یافتهاند در حالی که ابدیت بیشتر و بیشتر از معنا تهی میشود. این ابدیت، تبصرهای تخیلی بر بندی واقعی از بشریت است تا نشان دهد دور شدن از مرگ دور شدن از زندگیست: «همه میمیرند» دربارهٔ کسیست که نمیمیرد.
رها زمانی