مرگ در پیش رو
همه میمیرند… شاید این روزها بیش از همیشه به این واقعیت نزدیکیم که همه میمیرند. مرگ در یکقدمی ماست و نَفَس به نفَس تعقیبمان میکند. درست در همین روزهاست که هر چیز سادهای در گذشته خواستنی و ارزشمند جلوه میکند؛ انگار آنقدر مهم بودهاند که پای زندگی بدون آنها لنگ میزند. بهقول شاهرخ مسکوب: «مرگ هرچند بهاندازهٔ زندگی طبیعی و عادیست، ولی با اینهمه پدیدهٔ عجیبیست، همهچیز را دگرگون میکند و از همه بیشتر عادی بودن زندگی را». انگار پسِ پشتِ مرگ است که زندگی معنا مییابد. حالا اگر نامیرا باشیم چطور؟ اگر زندگی جاودانه داشته باشیم و معجون نامیرایی را از دست مردی محکوم به مرگ گرفته باشیم؟ اگر فوسکا باشیم که تاریخ شش قرن زندگی، جنگ، عشق، نفرت، ترس، مرگ و تکرار و تکرار… را برای رژین روایت میکند چطور؟ آیا هنوز هم زندگی معنا خواهد داشت؟ همه میمیرند داستان زندگی ورای مرگ است. داستان پوچی، و جستجویی برای یافتن معنا و مبنایی نو برای زندگی؛ داستان فوسکا که در طلب جاودانگی به ملالی بهدرازای شش قرن یا بیشتر تن داده است. او که در قرن چهاردهم در پی گسترش قدرت سیاسی خود و شهری که بر آن حکم میراند معجون نامیرایی را سر میکشد، اما می میرد، نه به جسم، که در مواجهه با پوچیِ زندگیِ انسانها. مرگی چندباره و رستاخیزی دوباره. همه میمیرند داستان رژین جسور و جاهطلبیست که در قرن بیستم سودای جاودانگی دارد، اما آشنایی با فوسکا از این بازیگر تمامخواه انسانِ دیگری میسازد. سیمون دوبوار در همه میمیرند با نگرشی اگزیستانسیالیستی طرف انسان میایستد. بهعقیدهٔ او، در روایت تاریخ نه ایدهها و اندیشهها، بلکه انسانهای آزاد هستند که مهم جلوه میکنند. دوبوار برای اثبات اندیشهاش مردی را خلق میکند که شاهد مرگها و زندگیهاست. فوسکا از ایتالیا سر بلند میکند؛ از جایی که فلسفهٔ مدرن متولد میشود، اومانیسم قد علم میکند و دولتشهرهای کوچک بر سر کارند: کارمونا، ریوله، فلورانس…، بعد رؤیای پادشاهی بر جهان را در سر میپروراند تا اینکه به انقلاب شکستخوردهای در فرانسه میرسد. دوبوار با فوسکا تاریخ دنیای مدرن را روایت میکند، اما در سرتاسر این تاریخ پُر اُفت و خیزِ مرگ و زندگی، این پوچیست که عریانتر از همیشه خودش را به نمایش میگذارد. در این دنیا تنها دلیران و آزادگانند که از پوچی گریختهاند. آنها که خود دست به انتخاب شیوهٔ زندگیشان میزنند و در سایهٔ مرگی شرافتمندانه زندگیِ ابدی مییابند. فوسکا یا بهتر است بگوییم دوبوار، جاودانگی را نه در نامیرایی که در مردن و زیستنی آزادانه و عیارانه همچون آنتونیو و ماریان مییابد. بهباور دوبوار همه میمیرند، بهجز آنها که آنقدر زندگی را دوست دارند که همیشه طرف حقیقت را میگیرند.
ماهرخ باقری