بی‌خویشتنی فلسفی

شهرام یوسفی

بی‌خویشتنی فلسفی

چرا دریابندری نهایتاً از برابرنهاد مرسوم‌تر «ازخودبیگانگی» برای Alienation احتراز می‌کند، برابرنهاد کم‌کاربردتر «بی‌خویشتنی» را برمی‌گزیند، و نام کتاب خود را می‌گذارد «درد بی‌خویشتنی»؟ آیا می‌توان گفت که او برای یافتن برابرنهاد‌ به‌نظر مترجمانۀ خود «می‌فلسفد»؟ روشن است که دغدغۀ اصلی او صرفاً توضیح آرای فلاسفۀ غرب نیست. دغدغه‌‌اش یافتن دقیق‌ترین معادل برای «الیناسیون» است. بر آن است که اگر بتواند برابرنهاد دقیق را به‌تحقیق دریابد، معنای آن را درخواهد یافت. می‌گوید: «این از آن مواردی‌ست که انتخاب یا ساختن یک کلمۀ فارسی به ازای یک اصطلاح خارجی به بهای از دست دادن سابقۀ مطلب تمام می‌شود… طبعاً هر کلمه‌ای که بخواهد این وظیفه را [در زبان فارسی] به عهده بگیرد در جریان بحث دیر یا زود نارسا ــ و حتی نادرست ــ از کار درمی‌آید و زمینه را برای خلط مبحث فراهم می‌سازد… در حقیقت بخش مهمی از بحث ما تشریح و توضیح همین معانی خواهد بود… منظور این است که معانی گوناگون و لغزان این اصطلاح را در وهلۀ اول به کمک خود اصطلاح روشن کنیم، و فقط پس از رسیدن به این روشنایی‌ست که می‌توان انتظار داشت حکم این داوری، که معادل نهایی اصطلاح الیناسیون چیست، صادر شود.» و با این فرض است که به پژوهش و تأملی درباب سیر تطور این مفهوم در «فلسفۀ غرب» مبادرت می‌ورزد. اما دردی که آن را بی‌خویشتنی می‌نامیم، «خوش» است یا «ناخوش»؟ سابقۀ مفهوم الیناسیون در فلسفۀ غرب روشن است: الیناسیون (بی‌خویشتنی؟)، درد است و درد «مثبت» نیست. شماری از فلاسفۀ غرب سودای درمان درد آن را داشته‌اند. اما هم درد و هم بی‌خویشتنی، در حافظۀ فارسی عمدتاً مثبت و حتی می‌توان گفت فضیلت‌اند. چرا دریابندری که خود یادآور می‌شود «بیخودی» و «بی‌خویشتنی» در «عرفان ایرانی» مفاهیمی مثبت‌اند، مفهوم منفی الیناسیون را در فلسفۀ غرب بررسی می‌کند و عنوان کتابش را می‌گذارد «درد بی‌خویشتنی» که هردو جزئش در حافظۀ فارسی عمدتاً مثبت است؟ پاسخ را در کتاب «درد بی‌خویشتنی» نمی‌یابیم. کتاب «درد بی‌خویشتنی» هم در معنای مثبت و هم در معنای منفی لفظ، خود «بی‌خویشتن» است و خواننده را درگیر همان بی‌خویشتنی‌ای می‌کند که آقای مترجم در جست‌وجوی معنای آن می‌فلسفد.

به قلم شهرام یوسفی
______________________________________

عکس از عبدالخالق طاهری