ویتگنشتاین هدف خود را از تأسیس فلسفهاش رویكرد درمانی در گستره فلسفه میخواند و از روی اتفاق كار فلسفی خود را با روانكاوی مقایسه میكند. او مشكل عمده فلسفه پیش از خود را كاربرد نابجای زبان مینامد و درصدد ارائه مثالهایی بر میآید كه با استفاده مناسب از زبان مسائل فسلفی نه حل، كه منحل شوند. جاناتان لیر نیز در كتاب «فروید» كه ترجمه فارسی آن به تازگی منتشر شده درصدد برمیآید روانكاوی- و بهخصوص مبدع آن یعنی فروید- را بر روی كاناپه روانكاوی بخواباند و سؤالهای چالشی را با او در میان بگذارد كه بهمثابه اشتباههای وی تاریخ روانكاوی را مبتلا به مشكلاتی كرده كه خود فروید از پس آن برنیامده است. شواهد متعددی از این كتاب میتوان نشان داد كه طی آن نویسنده فروید را نه به شیوه خشك، پوزیتیوستی و یكسونگرانه هانس آیزنك و نه به سبك جامعهشناسی سطحی و تطبیقی اریك فروم به باد انتقاد میگیرد. صدالبته این انتقاد نه رویهای رفتارگرایانه و بیرون از متن مانند آیزنك دارد و نه به شیوه فروم به مقایسه بیسرانجام و یكپاراگرافی ماركس و فروید ختم میشود.
لیر فیلسوفی عضو انجمن بینالمللی روانكاوی است. دغدغه او هم از سنخ روانكاوی است و هم از جنس فلسفه. رویهاش در این كتاب به فلسفه علم تأسیسی میماند، مشابه همان رویهای كه وبر نسبت به جامعهشناسی داشت. فلسفه مدنظر لیر به دیدگاه كانتی «شرایط ممكنشدن ایدههای تجربی» نزدیك است و باید دقت كرد كه این ایدهها از كندوكاو در تجربههای بالینی و قیاس آن با نظریههای فروید حاصل میشوند. در دو بخش اول كتاب نگاه فلسفی غالب است. در درآمد كتاب لیر به مقایسه فروید با فیلسوفان متأخر یونان باستان (سقراط، افلاطون و ارسطو) و دیدگاههای آنان میپردازد. فصل اول كتاب راجع به قیاس نظریات فروید با دیدگاههای تحلیلی دانلد دیویدسن است و از منظر دیویدسن مطالعات درباره ناهشیار را پی میگیرد و به نقد آن میپردازد. تا فصل شش حضور فیلسوفان چندان پررنگ نیست- گرچه نگاه فلسفی و دغدغههای پیگیرانه آن كماكان ادامه دارد. در فصل نتیجهگیری نویسنده باز هم سری به فیلسوفان یونان میزند. اما چرا لیر دغدغه فلسفی دارد؟ به گفته خودش هدف او گشودن امكانات تأویل – اینكه چه ممكن است بر بیماران فروید رفته باشد- و دوام نفوذ اندیشه فروید است. لیر میخواهد سؤالاتی را از فروید و بیمارانش بپرسد كه یا فروید نپرسید یا با طرح نابهنگام آنها، بیماران را برای همیشه از اتاق روانكاوی راند یا روند آن را مختل كرد. روند شكلگیری كتاب- اگر بتوان از این اصطلاح استفاده كرد- حالتی «تئوریگرافیك با مبنای فلسفی» دارد. اصولا جاناتان لیر با دیدگاههای فروید متقدم همدل نیست. او تلویحا بر این باور است كه فروید هر چه به پختگی میرسید، دیدگاههایش سازش بیشتری با واقعیت وجودی بیماران پیدا میكرد. از سوی دیگر فروید آنقدر نابغه بود كه توانایی تبدیل مشكل به راهحل را دارا باشد. دو نمونه از این خلاقیتها را میتوان به ترتیب زمانی در كنارنهادن هیپنوتیزم در درمان بیماران هیستریك و تئوریزهكردن مسئله انتقال در پی شكست روانكاوی بیماری به نام «دورا» پی گرفت. از اولی تداعی آزاد به وجود آمد و از دومی كشف مكانیسم پدیده انتقال. انتقالی كه در ابتدای امر بزرگترین مشكل میان روانكاو و بیمار بود كه بعدها با نبوغ فروید به بزرگترین یاریگر روانكاو در استخراج واقعیت از بیمار تبدیل شد.
انتقادات همدلانه
حال میتوان تعدادی از انتقادات نویسنده را -كه البته كاملا همدلانه است- نسبت به فروید طرح كرد:
۱- جاناتان لیر بر این موضوع پای میفشارد كه فروید در نسبتدادن مشكل بیماران هیستریك به محرك جنسی اغواگرانه غلو میكند. «بیماران فانتزی آزار جنسی را در روایت اینكه چگونه به این روز افتادهاند، میگنجاند. اما روایت ایشان صرفا روایتی درباره هیستری نبود. هیستری خودِ روایت بود- تظاهر به حقیقتجویی به هنگام درمان» (ص ۱۴۵). تحت تأثیر دیدگاه فوق كه از جانب بیماران، فروید را تحت تأثیر قرار میداد، تئوریهای فروید در باب هیستری، هیستریك شدهاند. اما جالب آن است كه بدانیم (طبق دیدگاه لكان) در فرایند روانكاوی، روانكاو بیمار را هیستریك میكند تا هر چه بیشتر از واقعیت سر درآورد. اینجا صحبت از هیستریكشدن فروید (و نظریاتش) توسط بیماران است. پس صرفنظر از ایراد لیر به فروید- كه البته وارد است- میتوان گفت روانكاوی جایگاهی است كه هیستری دوجانبه در آن مقدور شده است. هیستریای كه نهاد علم را برای تولید حقیقت بیشتر مخاطب قرار میدهد. در واقع این فقط فروید- و نظریات او- نیست كه توسط بیماران هیستریك، هیستریك شده است بلكه كل سازوكار روانكاوانه جهت تقریر حقیقت به آن مبتلا گشته است. یعنی با آنكه ایراد لیر به فروید وارد است، نمیتوان از هیستریزاسیون و اغراقی كه آدورنو جایگاه روانكاوی را مبتنی بر آن میداند- صرفنظر كرد.
۲- از نظر جانات لیر افزودن پیوستی راجع به معنای نمادها در كتاب تأویل رویا، نقض غرض بوده و دیدگاه خود فروید مبنی بر كلینگری تأویل رویا و وابستگی هر عنصری را به زیست- متن خواب بیننده مخدوش میكند. بدین ترتیب افتادن دندان یا كچلشدن لزوما معنای اختگی را در برندارد و باید در بستر كلی خواب و سرگذشت دور و نزدیك بیمار بازخوانی شود.
۳-تأویل رویا از نظر لیر صرفا گیرافتادن روانكاو و بیمار در معنای پنهان رؤیا نیست. از دیگاه فروید مشكل قدما آن بود كه تأویل رؤیا را صرفا در معنای آشكار آن جستوجو میكردند اما فروید متأخر بر این عقیده است كه معنای پنهان نیز واقعیت عمل رؤیا را میپوشاند. «اگر بنا باشد فهم عمل رؤیا اثر درمانی داشته باشد، آنگاه صرف فهم نظری فرایند ساخت رؤیا بسنده نیست، باید فهمی عملی حاصل كرد از اینكه چگونه فعالیت رؤیا به بیداری تسری مییابد.. [فرد] مهم است بفهمد چگونه رؤیادیدن معنایی شخصی به رؤیای او میبخشد؛ اما این همه آنجایی مفید است كه به او در فهم فعالیت رؤیایی كه اینجا و اكنون در جریان است، یاری رساند» (ص ۱۸۷). به واسطه آشنایی با عمل رؤیا، رؤیابین نسبت به تكانههای شرارتآمیز خود آشنایی مییابد. او موظف است آن تكانهها را به خزانه رفتار كنونیاش بیفزاید و آنها را جزئی از متن زندگیاش كند. در غیر این صورت این تكانهها سرانجام در دید عموم فاش میشوند و ما را رسوا میكنند. آشنایی با تكانهها، ما را آماده مواجهه و در صورت امكان تغییر سمتوسوی آنها میكند.
۴- شكست فروید در درمان «دورا» به این موضوع برمیگردد كه او خود را بهشدت مشغول به كشف معنای پنهان رؤیاهای بیمار كرده و از تأثیر منفی فرایند انتقال- كه در طی روانكاوی آشكار میشود- غافل شده بود. دورا خوابهایی دیده بود مبنی بر اینكه خانهشان در آتش میسوزد، پدرش در حین این حادثه در پی رهانیدن فرزندانش از آتش است و مادر دورا را شماتت میكند كه تنها به جعبه جواهراتش میاندیشد. او در رؤیایی دیگر پدرش را میبیند كه در كنار تختش ایستاده است و در رؤیای آخر با شتاب به طبقه پایین میرود و از خانه خارج میشود. فروید از همه این رؤیاها تأویلهای جنسی ارائه میدهد؛ اما جاناتان لیر معتقد است همین اصرار او در بیان جنسیتزده رؤیاها، دخترك را درباره او دلسرد و حتی بیمناك میكند. دورا از نظر لیر فرایند انتقال را وارد سلسله رؤیاهایش میكند: او در آتشگرفتن خانه، تیغ انتقاد را متوجه روانكاوش میكند كه با بیپروایی همه چیز را به امور جنسی فرو میكاهد. بیمار در واقع هیجانات و عواطفش را از پدر و مادر (هر دو ایشان) متوجه فروید میكند (پدیده انتقال). دورا میخواهد بداند كه آیا فروید مانند مادرش صرفا دغدغه نجات نظریاتش (بهمثابه گنجینه) را دارد یا میخواهد مانند پدرش او را از اضطرابها و نظراتی كه دختر را مثل آتش در بر گرفته، برهاند؟ سرانجام هم دختر یك رؤیای پیشگویانه میبیند، مبنی بر اینكه اگر فروید به تأویلهای سراپا جنسیاش ادامه دهد، او جلسات روانكاوی را بر هم میزند و عطایش را به لقایش میبخشد. دراینبین دورا رؤیایی هشداردهنده (برای فروید) هم میبیند كه در آن پدر كنار تخت دختر ایستاده است. این پدر كسی نیست جز شخص آقای روانكاو كه با ارائه تأویلهای جنسی، امان دختر را بریده و او را به فكر فرار از آتش روانكاوی انداخته است- و صد البته تخت هم چیزی نیست جز كاناپه روانكاوی. دورا ازآنجاكه از نظر عاطفی به بلوغ نرسیده، سخنان فروید را بهمثابه نوعی اغوا تلقی میكند- كه این فرایند در ناهشیارش به وقوع میپیوندد – و او را در فرایند انتقال، همتای اغواگر قبلیاش میبیند. مشكل فروید در آن است كه این فرایند را به هیچ میگیرد. او باید بداند كه دختر درباره او ظنین است؛ بنابراین باید با سؤالاتی از قبیل اینكه «آیا من تو را به یاد اغواگرت میاندازم؟» یا «فكر میكنی من دارم اغفالت میكنم!»، روند روانكاوی را در دست بگیرد و فرایند انتقال را به سلامت از سر بگذراند. جالب آن است كه دورا پانزده ماه بعد از آنكه از روانكاوی دست كشید، دوباره به فروید مراجعه میكند تا درمانش را از سر بگیرد. فروید میگوید: «با این همه فقط یك نگاه به چهره او كافی بود تا دریابم كه او در خواستهاش مصمم نیست» (ص ۲۰۸). اما چرا فرویدی كه همیشه مخاطبش را از تصمیم با یك نگاه بازمیدارد، اینطور خشمگینانه دچار انتقال متقابل میشود و حتی قول میدهد كه بیمار از همهجا بیخبر را از این بابت كه نگذاشته با درمان اساسیتر به رضایت خاطر برسد، ببخشد.
۵- اصل لذت و اصل واقعیت دو اصلی هستند كه فروید برای توصیف عملكرد ذهن، آنها را به كار میبرد. خود فروید این توصیف برای چگونگی تحول روان آدمی را «داستان» مینامد. داستانی كه احتمالا لكان را بر آن داشت تا در عبارتی گزینگویهوار نتیجه بگیرد كه «حقیقت ساختاری داستانوار (fictional) دارد». وقتی كودكِ تازه بهدنیاآمده گرسنه میشود، پستان مادر را در دهان میگیرد و سیر میشود. این تجربه برای او حالتی را به ارمغان میآورد كه هر بار گرسنه میشود، پستان را در توهم میبیند. این توهم خودبهخود رضایتبخش است (اصل لذت) و آغازی برای رؤیابینیهای بعدی او محسوب میشود؛ اما كودك از این ارضای نصفهونیمه سیر نمیشود. او باید بداند كه تنها شیر مادر است كه شكمش را پر میكند؛ بنابراین به دركی از واقعیت میرسد كه باید خود را با آن تطبیق دهد (اصل واقعیت). اما جاناتان لیر داستانی متفاوت– نه به قصد تخطئه داستان فروید؛ بلكه به دلیل تأكید بر ماهیت داستانی آن- دارد كه سراپا معكوس است: كودك از ابتدای تولد چشم به جهان بیرون (واقعیت) دارد. براساس این چشمداشت او باید یاد بگیرد كه برای سیرشدن باید از پستان مادر تغذیه كند. در اینجا اول اصل واقعیت را داریم و بعد اصل لذت (برخلاف داستان فروید). نكته جالب آن است كه خصلت واقعی هر دو داستان به تخیل اتكا دارد. كودك پستان مادر را حتی وقتی حاضر و آماده برای تغذیه او نیست، توهم میكند. این توهم زمینه را هم برای رؤیای شبانه و هم تخیلورزی روزانه فراهم میكند. نبوغ فروید در نامگذاری فرایند تكاملی ذهن به داستان، احتمالا برآمده از همین سویه تخیلمحور اصل لذت و اصل واقعیت است.
۶- فروید با مشاهده سربازانی كه در دوره جنگ اول جهانی حوادث مدهشی را تجربه كرده بودند و رؤیاهای تروماتیك میدیدند، این رؤیاها را نمونهای از مختلكردن ذهن از سوی خود و دیگر سوی اصل لذت میبیند. از آنجایی هم كه توضیح قانعكنندهای راجع به آن ندارد، این پدیده را با اجبار به تكرار توضیح میدهد. او براساس ساختار محافظهكار سائقها این اجبار به تكرار را معطوف به تلاشیِ بدن و ذهن برمیشمارد. «از نظر او این وضعیتی عجیب است؛ زیرا غالبا گمان میكنیم سائقها ما را به سوی زندگی میكشانند؛ اما اگر بر واقعیت تكرار تأمل كنیم درمییابیم كه ما را به پس [یعنی، به سوی وضعیت غیرجاندار اولیه] میراند» (ص ۲۵۹).
از نظر جاناتان لیر، فروید از ابتدا نسبت به رؤیاهای تروماتیك دچار بدفهمی میشود. او بهجای آنكه آنها را حاصل اختلال فعالانه ذهن توسط خود ارزیابی كند كه با دوگانه اصل لذت و اصل واقعیت جور درنمیآید، به فرض غایتانگارانه اجبار به تكرار كه همان اجبار تكراری است، متوسل میشود. «او بر موضوع تكرار تمركز میكند؛ اما به گمان من [جاناتان لیر] پدیده جدید و حیرتآوری كه او كشف كرد، عبارت است از اخلال فعالانه ذهن در كاركرد خود. پرسش فروید این بود كه «هدف ذهن از تكرار چیست؟»؛ درحالیكه باید میپرسید «چرا و چگونه ذهن خود را مختل میكند» (ص 260) فروید پرخاشگری آدمی را هم به همین سائق مرگ نسبت میدهد كه نسبتی كاملا بیجهت است. در واقع از نظر او پرخاشگری فرد نسبت به دیگران نمودی از تمایل به نابودگری خود است كه به بیرون منحرف شده است. «پرخاشگری نسبت به دیگران صرفا راهی است برای بهتعویقانداختن زمانی كه آدمی به خودتخریبی دست میزند» (همان). اما فروید یك دهه بعد روانكاوی را درمانده از درك جایگاه تخریبگری و پرخاشگری میبیند.
۷- از نظر فروید اخلاق اصولا مایه ناشادكامی آدمیان است و از این رو عنصری مزاحم در زیستشان محسوب میشود. او اخلاق را نوعی سوپرایگوی فرهنگی میداند كه از طرف جامعه موانعی را برای خواستههای ما ایجاد میكند. در واقع اخلاق همدست سوپرایگوی سادیستی است كه ایگو را تحت فشار قرار میدهد و احساس گناه را بر آن تحمیل میكند. این صرفا وجدان اخلاقی نیست كه ما را از اعمال شرورانه بازمیدارد، بلكه ممانعت درونی هرباره ما از انجام اعمال غیراخلاقی این وجدان را جریتر و گستاختر و حس گناه را تشدید میكند. برای احتراز از زندگی ناشادكامانه میتوانیم سوپرایگوی همدلی داشته باشیم كه با كمك روانكاو و با نقد سوپرایگوی نشئتگرفته از والدین، با ایگو و كلیت شخصیت انسانی ما همدلتر و مهربانتر باشد. فروید برای تشكیل چنین سوپرایگویی مشاركت نداشت، از اینرو رویه او نسبت به اخلاق بیشتر سلبی بود تا ایجابی.
رویههایی كه پدر روانكاوی در پیش گرفت، در جای خود قابل تأمل است. او «قاعده بنیادین» روانكاوی را اینگونه بنا گذاشت كه بیمار باید هر چیز را به ذهنش میرسد، اعم از غیراخلاقی، ضداجتماعی، بیربط یا یاوه، به روانكاوش بگوید (تداعی آزاد). در واقع با این كار فروید صداقت را مبنای كار خود قرار داد. این صداقت از نظر برنارد ویلیامز – فیسلوف اخلاق- راهگشاست؛ چراكه غایتمندی اخلاق ارسطویی را از آن سلب میكند و بر پایه قاعده بنیادین، روابط بشری را از نو تعریف مینماید. در واقع اشتباه ارسطو در آن بود كه چیزهایی را بهمثابه اصول اخلاقی مبنا قرار میداد كه پیشتر نتوانسته بود اثباتشان كند.
كسی كه صادقانه و بر مبنای وفاداری به خودش -و فرایند روانكاوی- هفتهای چند بار روانكاوی میشود و حاضر است هرچه به ذهنش برسد به روانكاو بگوید، پس از مدتی از احساسات دروغینی كه احاطهاش كردهاند، خلاص میشود. مثلا اگر فرض را بر این ادعای دروغین گرفته باشد كه همه اطرافیانش درصدد سوءاستفاده از او هستند و كسی دوستش ندارد، به بیهودگی این سخن پی میبرد و احساس شادمانی بیشتری خواهد كرد. از سوی دیگر اگر كسی فرایند تدریجی درمان را طی كند، تحولی گستردهتر در مفهوم شجاعت را شاهد خواهد بود. در فرد نوروتیك (روانرنجور) شجاعت در خدمت نِورز و ساختار آن است و مواجهه تند با اغواگر یا تعطیلی جلسات روانكاویاش همه در خدمت این هدف بیمارگونه است؛ درصورتیكه فرد سالم یا كسی كه به تدریج با روانكاوی به بهبودی نزدیك میشود، واجد شجاعتی است كه -با وجود محدودیت الزامی نوع زیست تكراری انسان در جهان- برای او در حكم فضیلت است و نه محدودیتی در چارچوب بیماری. همین امر آزادی بیشتری را بری فرد فوقالذكر در پی دارد. اینجا به دیدگاه فلاسفه یونان (سقراط، افلاطون و ارسطو) نزدیك میشویم. عقلانیت میتواند زمینهای برای زندگی هماهنگ باشد كه در آن فرد قسمتهای غیرعقلانی نفسش را به هماهنگی با بخشهای عقلانی آن میرساند.
یك بحث تحلیلی – درمانی
یكی دیگر از مفاهیمی كه مدنظر فروید است و اصولا نوعی تغییر پارادایم را بر اساس گفتار او در پی دارد، دیدگاه وی راجع به میل جنسی است. از نظر فروید میل جنسی «نه صرفا شوق وافر به توالد و تناسل است و نه كامیابی لذتبخش جسمانی، بلكه «بیشتر به اروس جامع و شامل در رساله میهمانی افلاطون مانند است» (ص 165) وی نتیجه میگیرد كه سائقهای جنسی «به بهترین وجه، تحت نام اروس جمع میشوند؛ هدف آنها وحدت بخشیدن هر چه بیشتر به موجود زنده است،كه ثمره آن زندگی طولانی و مرتبه عالیتر رشد است» (ص ۱۶۴).
سائق جنسی از آنجا كه مبتنی بر تخیل است، میتواند اهداف و موضوعات متعددی را مدنظر قرار دهد. «فروید موضوع جنسی را شخص یا چیزی میداند كه ما به آن كشش داریم و هدف جنسی را عملی كه سایق متمایل به آن است» (ص ۱۵۰). فرق سایق جنسی در انسان و غریزه جنسی در حیوانات ابتنای دومی بر مبنای هدف و الگوی ثابت است؛ حال آنكه در انسان سائق جنسی تختهبند تخیل است و میتواند هدف ثابت و یكسانی مثل تولیدمثل را از پیشرو بردارد. به این ترتیب اهداف و موضوعات جنسی در انسان بسیار متعددند و نمونه آن را در فتیشیسم میتوان سراغ گرفت.
این گفتار ناظر بر تغییر پارادایم، رابطه میل جنسی با افكار و اندامهای بدن را نیز از نو پیریزی میكند؛ فرد وسواسی توجه خود را به خو فكر و نه محتوای آن معطوف میكند. به عبارت دیگر او از فرایند فكركردن است كه لذت میبرد و نه از چیزی كه به آن فكر میكند. از نظر بدنی هم توجه فروید به كانون واقعشدن یك اندام در میل جنسی- و نه لذت جنسی متعارف- است. مثلا فردی كه برای نشاندادن تنفر خود از كسی یا چیزی تف میكند، ساحت دهانی میل جنسی را به نمایش میگذارد. افراد هیستریك در نشاندادن ساحت بدنمند میل جنسی توانایی غیرقابلانكاری دارند.
نیما شریفی
منبع: روزنامۀ شرق