آنجا که کتاب‌ها شیزوفرنیک…

 

شیزوفرنی ــ‌آن‌گونه که بولگاکف آن را می‌شناخت نه آن‌گونه که ما امروز می‌شناسیم‌ــ یکی از موضوعات اصلی رمان «مرشد و مارگریتا» است: ولند آینۀ مسیح است، ایوان آینۀ مرشد است، پیلاتسِ معتقد آینۀ پیلاتسِ کافر است، انجیلِ بولگاکف آینۀ انجیلِ لوقا است، مسکوی آرام آینۀ اورشلیم پریشان است، و… . هرچیز مهمی در این رمان دو وجه متفاوت و دو شخصیت متضاد دارد. سرسپردگی اجباری به یک ایدئولوژی و خواست رهایی ارادی از آن همواره باعث می‌شود هرچیز و هرکس دو شخصیت مجزا داشته باشد و در دو جهت متفاوت رفتار کند.

این شیزوفرنی به ساختار کتاب هم سرایت کرده: ما با دو رمان طرفیم: یکی آنکه بولگاکف نوشته و دیگری آنکه مرشد درون کتاب بولگاکف مشغول نوشتن آن است. فصل‌های متفاوت کتاب مدام بین این دو نسخه در رفت و آمدند و دوگانگیِ پایبندی به یک ایدئولوژی و خواست رهایی از آن را نمایش می‌دهند. هرچقدر که بخش مسکو همسو با ساختار ایدئولوژیکِ مستقر است (شهری آرام و متمدن که شیطان آن را به هم ریخته) بخش اورشلیم در ضدیت با آن است (یک والی ظالم تحت‌تأثیر مذهبیون یهودی خواستِ آزادی را بر روی صلیب قربانی می‌کند): دو داستان که درواقع دو وجه شیزوفرنیکِ یک روایت‌اند.

«مرشد و مارگریتا» را در سال ۱۹۶۵ یکی از ناشران رسمی اتحاد جماهیر شوروی ــ‌طبعاً با سانسور شدیدــ منتشر کرد، اما در همان اثنا سیستم زیرزمینی و غیرقانونی چاپ و نشر کتاب در شوروی، سامیزدات، هم آن را بدون سانسور منتشر کرد. این شاید تنها کتابی باشد که در نظام سانسورمحورِ شوروی هم رسمی و هم غیررسمی منتشر شده است و از این جهت در نوع خود بی‌همتا است.

نسخۀ رسمی کتاب پر از سانسور است و حذف قطعات زیادی ازجمله مواردی که در آنها بولگاکف به نظام اداری شوروی و اوضاع نویسندگان در آن اشاره دارد، بخش‌هایی مربوط به پرواز شبانۀ مارگریتا، قطعاتی در مورد مهمانی شیطان (ولند)، و همچنین سطرهایی از بخش اورشلیم و تردیدهای پیلاتس. نسخۀ سامیزدات تمام این قطعات را در خود دارد، و با کنار هم قرار دادن این دو نسخه رویکرد و رفتار سانسورکنندگان به‌راحتی مشخص می‌شود. این همان چیزی است که مشخص شدنش در شوروی دهۀ هفتاد سروصدای زیادی به پا کرد. مردم دو نسخه را با هم مقایسه می‌کردند و هرچه بیشتر و دقیق‌تر به شیوۀ عملکرد نظام سانسور پی می‌بردند. حتی در مواردی آن را مسخره می‌کردند و از بعضی از قطعات سانسورشده لطیفه می‌ساختند (طبق معمولِ هر نظام سانسوری، چیزهای بسیاری برای خندیدن و مسخره ‌کردن در آثار سانسورشده پیدا می‌شود).

این اولین بار در تاریخ نبود که قطعات سانسورشدۀ یک کتاب بر وجود و شیوۀ کار دستگاه سانسور گواهی می‌دادند اما این مسأله در مورد این کتاب خاص بسیار مهم بود: انگار که شیزوفرنیِ درونمایه و فرم کتاب به شیوۀ انتشار آن هم سرایت کرده بود. انتشار «مرشد و مارگریتا» هم مانند تمام چیزهای دیگر مربوط به این رمان، به معنای بولگاکفیِ کلمه، شیزوفرنیک بود. دو نسخۀ کتاب (رسمی و زیرزمینی) دو وجه یک رویداد و دو تصویر آینه‌ای معوج در مقابل هم بودند: دو تصویر از شیوۀ انتشار کتاب‌ها در اتحاد جماهیر شوروی یا در هر نظام ایدئولوژیک دیگر.

در یک نظام استبدادی، شیزوفرنی هیچ‌گاه به درونمایه و فرم یک کتاب محدود نمی‌ماند. نتیجۀ اجبار ایدئولوژیکْ سرایتِ شیزوفرنی به تمام اوضاع و شئون جامعه است. هرچیز در چنین نظام و جامعه‌ای دو شخصیت متضاد دارد و این همان چیزی بود که بولگاکف می‌خواست بگوید اما نتوانست. بولگاکف آن‌قدر زنده نماند که انتشار رمان بزرگ خود را به‌چشم ببیند و دربارۀ شیزوفرنی مستقیم سخن بگوید، اما کتاب بزرگش، با افتادن در دو مسیر متفاوت چاپ و نشر، کار نیمه‌تمامِ او را تمام کرد و بر آنچه او می‌خواست بگوید گواهی داد.

علی شاهی

سبد خرید

در پویشِ «نوآبان» از ۱۲ تا ۲۸ آبان همهٔ کتاب‌ها را در وب‌سایت می‌توانید با ۲۰درصد تخفیف تهیه کنید.

شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.