نمونهٔ اعلای رمان
– به نظرم اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد. یعنی نیازی به معرفی ندارد. همه آنرا کمابیش خواندهاند.
– مگر میشود یک کتاب را همه خوانده باشند؟ حالا هر کتابی. نباید حکم کلی صادر کرد. هر متنی نیاز به معرفی دارد.
– اثر کلاسیک نه. کالوینو میگوید که اثر کلاسیک اثری است که هر خوانندهای، نخوانده میداند که تویش چه خبر است.
– اغراق کرده. چرا فکر میکنی همۀ مردم دربارۀ آثار ادبی چنین اطلاعات وسیعی دارند؟
– حالا همۀ مردم که نه اما آنها که اهل مطالعۀ ادبیاتاند باید داشته باشند و بیش و کم دارند.
– یعنی همۀ اهالی ادبیات میدانند که رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» دربارۀ چیست؟
– میدانند. کم و بیش میدانند. حالا شاید ندانند که این داستان، داستان ماجراجوییها و مکالمات یک ارباب دیوانه و نوکر دیوانهترش است که راوی مدام وسط حرفشان میپرد و سر به سر خواننده میگذارد و چه حیف که این را نمیدانند اما مگر میشود کسی تا کنون چند رمان در زندگیاش خوانده باشد و ردی از «ژاک قضا و قدری و اربابش» در آنها ندیده باشد؟
– چیزی که گفتی مرا به یاد «دن کیشوت» سروانتس و «تریسترام شندی» استرن انداخت. جالب است اما چرا فکر میکنی این اثر تا این حد تأثیرگذار بوده؟
– فرض کن کتابی بنویسی که دیالوگهای بیمعنای یک ارباب و نوکر باشد با مقداری دخالت بیجا و باجای راوی، یعنی همانطور که تو گفتی ترکیب خلاقانۀ سروانتس و استرن، بعد کتابت به یکی از ستونهای نظری انقلاب کبیر فرانسه مبدل شود. پیش از آنکه به زبان اصلی (فرانسه) چاپ شود کسی به بزرگی فریدریش شیلر آنرا به آلمانی ترجمه کند. بعد همین شیلر به گوته اصرار کند که حتماً این کتاب را بخواند و بالاخره گوته مجاب شود و بدون اینکه کتاب را زمین بگذارد آنرا تمام کند. بعد فریدریش شلگل فیلسوف بیاید و کتابت را در مجلۀ پیشروی آتنائوم به عنوان نمونۀ اعلای رمان معرفی کند. همین کار را استاندال در فرانسه انجام دهد. نیچه عاشق کتابت باشد و مارکس گاهی از سبکش تأثیر بگیرد و میلان کوندرا چند مقاله در ستایش از کتاب و یک نمایشنامۀ اقتباسشده از آن بنویسد. ادامه دهم؟
– چیزی که تو میگویی شاید در یک زبان اروپایی پذیرفتنی باشد اما در زبان فارسی نه. اینجا هنوز خیلیها این رمان را نخواندهاند و اصلاً حتی از وجودش هم خبر ندارند. به نظرم بهتر است که کتاب را مثل کتابهای دیگر معرفی کنی.
– دربارۀ چنین کتابی چه میتوانم بگویم؟ شاید باید چنین معرفیای را مثل خود کتاب به دیالوگ نوشت. دیالوگی بیمعنا دربارۀ آثار کلاسیک که با این جمله شروع میشود که «به نظرم اثر کلاسیک ادبی را نباید معرفی کرد».
علی شاهی