محمدجعفر پوینده (۱۷ خرداد ۱۳۳۳ – ۱۸ آذر ۱۳۷۷) مترجم، نویسنده و جامعه‌شناس ایرانی بود. پوینده از فعال‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. وی تا پیش از مرگ در دفتر پژوهش‌های فرهنگی مشغول به کار بود. محمدجعفر پوینده از طرفداران جریان چپ در ایران بود، اما به ایده‌های سنتی مارکسیسم باور نداشت و هرگز به سازمان یا حزبی سیاسی نپیوست، هرچند یک مدافع پرکار دمکراسی، حقوق بشر و آزادی نامحدود اندیشه و بیان بود و اعلامیه جهانی حقوق بشر را به زبان پارسی برگرداند.

    نمایش 9 12 18

    پیردختر

    اتمام چاپ

    شاهکاری دیگر از مجموعۀ عظیم کمدی انسانی، شاخۀ «زندگی شهرستانی»، که به قول ویکتور هوگو جای آن داشت نویسنده تاریخ انسانی می‌نامیدش نه کمدی انسانی. داستان دوشیزه کرمون ساده‌دل، که دیری از سن ازدواجش گذشته است و اکنون در چهل‌ودوسالگی سه نفر سودای ازدواج با او را دارند: یک شوالیۀ آس و پاس، به سودای درربودن ثروت او، یک سفته‌باز پیر ثروتمند مکار، به سودای آنکه با این ازدواج به محافل اشرافی راه یابد، و جوان نابغۀ عفیفی که عاشق زیبایی دوشیزه است اما جرئتش را ندارد که عشق خود را ابراز کند. دختر اما در نتیجۀ حوادثی چند، مأیوس و سرخورده، تن به ازدواج با سفته‌باز پیر می‌دهد چون نمی‌خواهد باکره از جهان رخت بربندد. اما آیا حالا که او بانو دو بوسکیه خوانده می‌شود، به مراد دل رسیده است؟ آیا به لذتی که استحقاقش را دارد دست یافته است؟ پیردختر رمانی‌‌ست به لحاظ تحلیل روانی در حد اعلای درخشندگی. دوشیزه کرمون که نمی‌دانیم باید او را پس از ازدواج «بانو» کرمون بخوانیم یا با عنوان «دوشیزه» از او یاد کنیم، یکی از زنده‌ترین شخصیت‌های کل مجموعۀ کمدی انسانی‌ست. داستانی با تصاویری درخشان از زندگی شهرستانی، شب‌نشینی‌ها، زدوبندها، سودجویی‌های سیاسی و مالی، سرشار از واقع‌بینی، با دقیق‌ترین و مجسم‌ترین توصیف‌ها.

    گوبسک رباخوار

    ۲۳۰.۰۰۰تومان

    گوبسک رباخوار

    در داستان گوبسک به زندگی دختر بی‌بندوبار باباگوریو و حواشی آن سرک می‌کشیم، همان باباگورویویی که خود سرگذشتی دارد و یکی از رمان‌های مجموعۀ عظیم کمدی انسانی‌ به سوانح او اختصاص یافته است. اما این رمان بالزاک درواقع به‌تمامی سرگذشت‌نامۀ کنتس دو رستو و پسر جوان فقیر اما لایق او نیست که ثروت پدری‌اش را مادر بی‌بندوبارش بر باد می‌دهد. شخصیت اصلی این داستانِ آمیخته به فسون و فسانه پیرمرد عجیب و غریب و رباخواری‌ست به نام گوبسک، که پدر ارنست پیش از مرگ همۀ دارایی‌اش را بدو وامی‌گذارد، بدین قرار مکتوب که وقتی پسرش به سن بلوغ رسید آن دارایی را بدو منتقل کند. اما ماجرا پیچ و تابی می‌یابد و دارایی به ارنست منتقل نمی‌شود و او در فقر گرفتار می‌شود، و ما در حالی با او آشنا می‌شویم که دختر ویکنتس دو گرانیلو بدو دل باخته است. اکنون راوی داستان، درویل، وکیل و دوست خانوادگی ویکنتس، داستانی را حکایت می‌کند که عمیقاً از شخصیت مخوف گوبسک سرشار است: پیرمردی که رباخواری را از باب لذت فکری پیشۀ خود کرده است، نه از باب ثروت‌اندوزیِ صِرف. گوبسک از حیث شهرت به خساست سرشناس‌تر از باباگراندۀ اوژنی گرانده نیست، اما بی‌شک خسیسی‌ست اصیل‌تر و به لحاظ درونی غنی‌تر که قواعد خاص خود را با منتهای وسواس و دقت رعایت می‌کند و رباخواری را به مرتبۀ هنر برمی‌کشد.