کلاهبرداری که قهرمان شد

مریم کریمی

کلاهبرداری که قهرمان شد

رمان «ژنرال دلا رُوِره» اثر ایندرو مونتانللی با ترجمۀ وازریک درساهاکیان از سوی فرهنگ نشر نو منتشر شده است. ایندرو مونتانللی روزنامه‌نگار و مورخ ایتالیایی در آخرین سال حاکمیت موسولینی، در میلان به زندان فاشیست‌ها افتاده بود که با شخصیت اصلی این داستان آشنا شد؛ قالتاق کلاهبردار قماربازی که نازی‌ها می‌کوشند با استفاده از او در صفوف مبارزان آزادی‌خواه نفوذ کنند، اما نتیجۀ دیگری می‌گیرند. نویسنده در این رمان کوتاه مدعی نیست که همۀ حوادث دقیقاً با واقعیت انطباق دارند، گرچه شخصیت اصلی داستان کلاهبرداری به نام «جووانی برتونه» در واقع وجود داشته و یک شخص واقعی است و مونتاللی در سال ۱۹۴۴ در زندان سان ویتوره وی را به نام ژنرال «فورته براچو دلا رُوِره» ملاقات کرده بوده است. او در روز ۱۲ دسامبر ۱۹۴۴ همراه با ۶۷ تن از زندانیان در فسولی، روستایی در اطراف میلان تیرباران شد. نویسنده در مقدمۀ این کتاب اشاره می‌کند که اشخاص واقعی دیگری هم در این داستان هستند، دکتر اگوی معروف که خیلی‌ها از جمله خود نویسنده زندگی‌شان را مدیون او هستند. هم‌سلولی نویسنده، رئیس زندان، نگهبان‌ها و چند شخصیت دیگر که واقعی هستند اما نویسنده این اثر را نه به شکل یک روایت تاریخی، بلکه به صورت داستان نوشته است. همچنین بر اساس زندگی این شخصیت فیلمی هم ساخته شده است. مونتانللی اشاره می‌کند که نویسندگان فیلمنامۀ فیلم «ژنرال دلا رُوِره» با همکاری او توانستند شرایط و عللی را که باعث شد مجرم سابقه‌داری چون او به مرگ لایق قهرمانی از دنیا رخت بربندد به نمایش بگذارند. این فیلم را روبرتو روسیلینی کارگردان مشهور ایتالیایی در سال ۱۹۵۹ ساخته است. حالا مونتانللی این داستان را به صورت این رمان کوتاه در آورده و البته سعی کرده آن را به صورت یک داستان تعریف کند و نه مانند برگی از تاریخ.«ژنرال دلا رُوِره» داستان یک کلاهبردار است که خود را به عنوان یک سرهنگ بازنشسته با ارتباطات مناسب با مقامات عالی آلمان نشان می‌دهد و از طریق فریب خویشاوندان نیازمند کسانی که به دام طعمه نازی‌ها افتاده‌اند، امرار معاش می‌کند. نازی‌ها با دستگیری او به او معامله‌ای پیشنهاد می‌کنند که می‌تواند جان او را نجات دهد: او باید هویت ژنرال دلا رُوِره – رهبر مقاومت بسیار محبوب کشته‌شده توسط آلمانی‌ها- را به دست آورد، در زندان سان ویتوره در میلان بماند و هویت خود را مخفی کند و با ارتباط با رهبران دیگری که در بازداشت به سر می‌برند، برای نازی‌ها اطلاعات جمع کند. او می‌پذیرد، با این حال در برخورد با این رهبران و نیروهای واقعی مقاوت دچار تحول می‌شود و طوری رفتار می‌کند که گویی ژنرال واقعی است. نازی‌ها برای تلافی یک اقدام حزبی تصمیم می‌گیرند تعدادی از زندانیان را اعدام کنند. به عنوان روشی برای وادار کردن دلا رُوِره به افشای هویت سایر رهبران و نام او همراه با یهودیان و جنایتکاران کوچک و ضدفاشیست در فهرست مرگ قرار می‌گیرد. اما این ژنرال دروغگو با پذیرش سرنوشت خود با فریاد «زنده باد ایتالیا» می‌میرد و نازی‌ها را در رسیدن به اهدافشان ناکام می‌گذارد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«در ماه ژوئن ۱۹۴۵ اجساد شصت و هشت تن را که در زندان فوسولی تیرباران شده بودند از محلی که به صورت گروهی دفن شده بودند درآوردند، تابوت‌ها را به میلان منتقل کردند و پس از مراسمی رسمی به ریاست کاردینال شوستر و با حضور مردم در صومعۀ دوئوموی میلان به خاک سپردند. تنها بر یکی از تابوت‌ها بود که نه خویشاوندی قطره اشکی ریخت و نه دوستی جلو رفت تا دسته‌گلی بر آن بگذارد. این تابوت، اندکی دورتر از سایر تابوت‌ها قرار داده شده بود. فکر می‌کنم من تنها کسی بودم که لحظه‌ای در برابر آن مکث کردم و تعدادی گل داوودی را که از دمِ صومعه خریده بودم بر آن نهادم. باید اعتراف کنم که این کار را اندکی هم دزدکی انجام دادم زیرا می‌ترسیدم کسی متوجه این کار من بشود. هر کسی ممکن نبود این حرکتِ حاکی از غمخواری در قبال ژنرال دلا رُوِره را درک کند…»

مریم کریمی
منبع: روزنامۀ سازندگی شمارۀ ۱۰۵۱