کتابی برای تمام دورانها
نقلقول آغازین کتاب «جادههای بیقانونِ» گراهام گرین عبارتی است عالی و باشکوه از کاردینال نیومن: «اگر خدایی وجود داشته باشد، از آنجا که خدایی هست، نسل بشر در برخی فجایع وحشتناکِ این جهان خاکی دست دارد.»
همانطور که دیوانگیها و سبکسریهای ایرلندْ ویلیام ییتس را به نوشتنِ شعر کشاند، اختلافنظرها و درگیریهای ایمانی بود که موجب پدیدار شدن رمانهای گراهام گرین شدند. «پایان رابطه» شاهکار گراهام گرین است، اثری حیرتانگیز که بهطرز دردناکی دوگانگیها و تناقضات مذهب کاتولیک را، که گرین نمیتوانست بدون آن زندگی کند اما تا پایان عمر درگیرش بود، به پرسش میگیرد.
«پایان رابطه» روایت بخشی از رابطۀ عاشقانۀ طولانیمدت گرین است با دختر تعمیدیاش کاترین والتسون که به دلیل باورهای دینیاش نپذیرفت تا همسر خود را ترک کند، و همین «پایان رابطه» را به اثری تبدیل میکند که بیانگر برش و قسمتهایی از زندگی شخصی نویسنده است: گراهام گرین، پیش از این، اثری از زاویۀدید اولشخص ننوشته بود. در این رمان خبری از مکانهای استوایی و انقلابها و تبهکاران همیشگی آثارش نیست. روایاتی که شکلدهندۀ جهان گریناند در این اثر از بین رفتهاند؛ با رمانی مواجهیم که قدرت و تأثیرگذاری شگفتانگیزش از توجه و تمرکز بر یک موضوع مایه میگیرد.
اولش که «پایان رابطه» را شروع کردم خواندن، تصور میکردم بازگوکنندۀ داستانی عاشقانه است نه اثری که باورهای دینی را به چالش میکشد؛ هضمش برایم آسان نبود. جوانی نوزدهساله بودم که در پاریس زندگی میکردم و درامهای عاشقانهام پایان نداشت. «پایان رابطه» داستان دست و پا زدن و تلاش بیهودۀ موریس بندریکس است و عشق او به سارا، زنی که باورهای دینیاش سد راه وصالشان میشود، مثل من که باورهایم مانع میشد بروم خیابان، دست زنی را بگیرم که دوستش دارم.
«پایان رابطه» شکافی در اعتقادات ناپختۀ الحادی دورۀ نوجوانیام ایجاد کرد. به یاد دارم که آن روزها به کلیسای امریکاییها واقع در خیابان اورسه میرفتم و در گوشهای دنج و خلوت مینشستم و نوعی تجلی الهی را انتظار میکشیدم. «پایان رابطه» همچون راهنمایی است در راه ایمان. مقاومت و مخالفت مستحکم و تلخ و زهردار بندریکس در برابر خدای سارا، نهایتاً زمانی در هم میشکند که شواهد بر عقایدش میچربد. اما این شکست و تغییرعقایدْ رخدادی خوشایند نیست، همانطور که بندریکس در آخرین دعای تلخ و تیرۀ خود میگوید: «هرچه خواستی کردی، هرچه خواستی از من گرفتی، خستهتر و پیرتر از آنم که دوست داشتن را بیاموزم. کاش میشد بگویم تنهایم بگذار.» دعایی که نشان میدهد بندریکس آرامشی در رابطۀ نویافتهاش با خدا نیافته است.
من دیگربار «پایان رابطه» را پیش از به پایان بردن آخرین رمانم «الهامات» خواندم. میخواستم به گونهای دربارۀ دین و اعتقادات دینی بنویسم که نه اثری باشد در راه خوار شمردن عقاید دینی و نه اثری باشد که افکار دینی را تبلیغ کند. نویسندگان اندکی به خاطر داشتم که از پس چنین امری برآمده باشند ــشاید کسانی چون پیتر کِری در «اسکار و لوسیندا»، و سلینجر در «فرنی و زویی»ــ اما قطعاً از زمان جان دان به این سو کسی نتوانسته بود مثل گراهام گرین از پس چنین کار سترگ و سنگینی برآید. نوشتن رمانی با محیط و فضایی مسیحی در دوران سکولارِ امروز بسیار دشوار است؛ «پایان رابطه» بهگونهای است که حتی رفتار و آداب تعالیم کاتولیک را کاملاً معتبر مینمایاند. تردید بندریکس در باب ایمان در این اثر چنان است که میارزد ریچارد داوکینز لحظهای همۀ کارهایش را کناری بگذارد و در اندیشه غرق شود.
الکس پرستون
منبع: ایندیپندنت