پراگ مقدس

علیرضا غنی

پراگ مقدس

«نه فرشته، نه قدیس» رمانی چندصدایی‌ست که با محوریت زندگی کریستینا، دندانپزشک افسردۀ میانسال، در پراگ و در واپسین سال‌های قرن بیستم روایت می‌شود. کریستینا راوی اصلی داستان است. ما زمانی به زندگی او پا می‌گذاریم که تازه پدرش را از دست داده، شوهر سابقش در حال احتضار است، مدتی است پسر جوانی به او شیفته شده و دخترش به اعتیاد افتاده است. کلیما ما را با کریستینا همراه می‌کند. با او به پستوهای نیمه‌تاریک نیمه‌روشن ذهن قهرمان سرک می‌کشیم و با قهرمان داستان در روایت غرق می‌شویم؛ روایتی که مدام با حضور چیرۀ تاریخ غنی می‌شود؛ تاریخ، گذشته و آنچه همچون گرته‌های محوی از رنگ در پس‌زمینۀ یک تابلوی نقاشی خودنمایی می‌کند و به آنچه در پیش‌زمینه نزدیک به چشم‌های ما رخ می‌دهد قوام می‌بخشد. آنچه از اثر کلیما چیزی نزدیک به شاهکار می‌سازد همین پیوند تاریخِ سترگِ مکتوب است با آنچه مردمان از سر می‌گذرانند، با چیزی همچون تاریخ‌های کوچک شخصی. پراگ و تصویری بسیار محو از آنچه بر آن گذشته است مدام از بوم نقاشی کلیما بیرون می‌زند. گذشته برای کریستینا حضوری بی‌امان دارد و، به‌تعبیر فاکنر، حتی نگذشته است. او در روز مرگ استالین به دنیا آمده ولی سایۀ دیکتاتور بر جای‌جای تاریخ کوچک زندگی‌اش سایه گسترده است. او شاهد تکرار تلخِ مواجهه با پدران تاریخی است، پدرانی که تا مردان زندگی امروز او نیز بسط می‌یابند. پدران ملت، پدرانی با دست‌های آلوده، پدر خودش که به‌تمامی وقف ایدئولوژی است و مردانی که نیمی جسم‌اند و نیمی خیانت؛ حتی معشوق جوانی که در بهار پراگ، پراگ مقدس، متولد شده است!
ما چگونه می‌توانیم نسبتی با گذشته‌مان برقرار کنیم که هم ریشه در خاکش داشته باشیم و هم از شرّ آن در امان باشیم؟ این سؤالی‌ست که هنگام خواندن این رمان مدام به ما، همچون کریستینا، روی می‌آورد. تصویر مادربزرگ یهودی‌اش در اتاق گاز نازی‌ها دست از سرش برنمی‌دارد. و با این تصویر، کلیما پاره‌هایی از فاجعه را به یاد می‌آورد. جایی در کتاب، مادر کریستینا به او می‌گوید که می‌خواسته خود را از تودۀ تاریک پشتِ سر رها کند، اما چون نمی‌خواسته که هیچ فصل مشترکی با گذشتۀ دردناکش داشته باشد نتوانسته پیوستگی‌اش را حفظ کند و همین است که میراثی برای آیندگانش ندارد. ولی از تمام اینها تصویری غمناک برای کریستینا به ارث رسیده که او را از آن گریزی نیست. ترومای تاریخ.
خمیرمایۀ داستان کلیما می‌توانست به یک رمان پر آه‌ونالۀ معمولی بینجامد اگر نویسنده‌اش مسئله‌ای نمی‌داشت، اگر نویسنده‌اش در سطح انضمامیت محضِ دردسرهای عاشقانه و هرروزه باقی‌ می‌ماند. ولی آن اتفاق اصیل، آن لحظهٔ حیاتی، رخ‌ داده است.

علیرضا غنی

متن منتخب بخش معرفی کتاب «با ما بنویسید!» نشر نو.