فلسفۀ سیاسی برلین
چرا باید فلسفۀ سیاسی برلین را بفهمیم؟
تقریباً نیمی از کتابهای آیزایا برلین به فارسی ترجمه شدهاند و ترجمههای خوبی هم دارند، زیرا بیشرشان را مترجمان طراز اول ترجمه کردهاند. این کتابها نسبتاً پرفروش هم بودهاند. این امر نشان میدهد که ایرانیان از مطالعۀ کتابهای برلین لذت میبرند. بله، کتابهای پرحرارت و باحلاوت او جذابیت آثار ادبی را دارد. با وجود این، چنین کتابهایی از جهت مضمون برای جامعۀ ما نهفقط سودمند، بلکه ضروری هستند و باید جدی گرفته شوند. این مطلب را باید توضیح داد.
در تاریخ معاصر ایران، سیاست میان رؤیایی شیرین و کابوسی دردناک در نوسان بوده است، و غالباً هر دو با هم حضور داشتهاند، البته نه در یک لایه. رؤیای شیرین با روحیهای هیجانی و آرمانهایی اتوپیایی گره خورده است. ولی این نوع روحیه بهمثابۀ انگیزه و آن نوع آرمانهای والا و زیبا و باشکوه بهمثابۀ غایت لزوماً وضع اجتماعی-سیاسی بهتری رقم نمیزنند. چراکه در هر دو مورد شناخت واقعیت امر سیاسی مغفول میماند. در سیاست، قبل از اینکه بدانیم چه باید کرد، باید بفهمیم چرا تاکنون فلانطور بوده و بهمانطور عمل شده است. لذا اگر به همان میزان که آینده را بر اساس آرزوهایمان پیشبینی میکردیم، از گذشته درس میگرفتیم، حال و روز بهتری داشتیم. ولی فهم گذشته ساده نیست؛ راحت هم نیست. به همین دلیل، عملاً چیز معتنابهی از آن نمیبینیم. هگل درست میگفت که «ما از تاریخ میآموزیم که از تاریخ نمیآموزیم.» ولی اگر بخواهیم بیاموزیم چه کنیم؟ کدام گذشته را و به چه روشی باید بیاموزیم؟ واضح است که اگر در این زمینه معلمی وجود داشته باشد، کار بهمراتب آسانتر میشود. خوشبختانه، علیرغم کمیابی، چنین آموزگارانی هستند. یکی از آنها آیزایا برلین (۱۹۰۹-۱۹۷۹) است.
برلین آموزگار تاریخ اندیشههای سیاسی است. اصطلاح «تاریخ اندیشه» اندکی پارادوکسیکال مینُماید؛ زیرا تاریخ غالباً به امری عینی و عملی اشاره میکند، و اندیشهها نیز ظاهراً اموری بیزمان هستند. اما «تاریخ اندیشه» با این تلقی عرفی مخالف است. «تاریخ اندیشه» میگوید اندیشهها در گذر زمان شکل میگیرند، تغییر میکنند، میبالند، اثر میگذارند و متأثر میشوند. برلین به طور مشخص اندیشههای سیاسی را موضوع بررسیهای تاریخیاش قرار داده است؛ همان ایدههایی که سرچشمۀ سیاست و فعالیتهای سیاسی هستند. توجه به این مطلب برای ما مهم و حیاتی است؛ زیرا ما ایرانیان عموماً سیاست را مساوی با فعالیت سیاسی عملی میدانیم. این اشتباهی وحشتناک است. سیاست وجوه مختلفی دارد. ما میتوانیم تمام وقت، بلکه تمام عمر، خودمان را خرج سیاست کنیم. این بهخودی خود بد نیست. فاجعه آنجاست که وقتمان را به طور کامل با فعالیت سیاسی عملی تلف کنیم. «امر سیاسی» لزوماً و فقط فعالیت سیاسی عملی نیست. مطالعۀ تاریخ سیاست، تأمل در باب ایدهها و تئوریهای سیاسی، شناخت علوم سیاسی و … همگی پرداختن به سیاست هستند. این امور مهمتر و مبناییتر هم محسوب میشوند، اما تقریباً به طور کامل مغفول ماندهاند. لذا میبینیم که تمام نزاعهای سیاسی کشورمان در نهایت نزاعهایی فردی و جزیی از آب درمیآیند. هیچ نزاعی میان ایدهها و تئوریها دیده نمیشود. نه اصولگرا تئوری سیاسی دارد و نه اصلاحطلب. دعوا در پایان کار سر از منافع و سلایق جناحی و گروهی درمیآورد.
برلین به ما میآموزد که سیاست را در سطح اندیشه جدی بگیریم و دنبال کنیم. در آن سطح نیز همۀ اندیشههای سیاسی ارزش توجه و بررسی دارند، حتی اندیشههای مخالف. او به ما نشان میدهد که حتی ناخوشایندترین اندیشهها مفید و آموزندهاند و، درمقابل، حتی بهترین و مطلوبترین اندیشهها محدودیتهای سخت خودشان را دارند، به طوری که هر چقدر هم خوشایند باشند، خالی از عوارض جانبیِ دردناک نیستند. به همین دلیل، میبینیم که هیچکس به اندازۀ این فیلسوفِ لیبرال از اندیشههای لیبرالی انتقاد نکرده و نیز هیچکس به اندازۀ او متفکران ضدلیبرال را جدی نگرفته است. لذا عجیب نیست که برلین کتابی کامل دربارۀ هامّان و به اندازۀ یک کتاب دربارۀ دومستر مقاله نوشته است؛ دو اندیشمند پرجوش و خروشی که تا مغز استخوانهایشان از آزادی انسان متنفرند. در نتیجه، لیبرالیسم برلین لیبرالیسمی معتدل است که تصلّب ایدئولوژی را پیدا نمیکند. جالب است که خود برلین اندیشههای خودش را زیاد جدی نمیگرفت. این خود دلیل دیگری است بر اینکه باید او را جدی بگیریم! مجموع این ویژگیها باعث میشود کسی که آثار برلین را بخواند در باب امر سیاسی به دانشی گسترده و فهمی عمیق دست پیدا میکند؛ همان چیزهایی که در عرصۀ سطحی و آشفته و تنگنظرانۀ امروزی غنیمتی بیمانند است.
اما در این میان مشکلی هست. برلین در هر کدام از آثار فراوانش جنبهای از آن بینش و رویکرد فراگیرش را عرضه میکند. از طرفی، مطالعۀ کامل و دقیق همۀ آنها نیز کار هر کسی نیست. حال، کسی که نمیتواند یا مجالش را ندارد که یک قفسه کتاب خوب از برلین بخواند، دودستی به کتاب جان گری بچسبد. این کتاب نهفقط در زبان فارسی همتایی ندارد، بلکه در زبان انگلیسی هم کمنظیر است. گری در کتاب فوقالعاده خوبش، «فلسفۀ سیاسی آیزایا برلین»، تلاش کرده هیچکدام از ابعاد اصلی فلسفۀ سیاسی برلین را از قلم نیندازد. او همه را صریح و دقیق توضیح میدهد و نیز نقد و بررسی میکند.
البته نباید خیال کنیم که این کتاب فقط یک جمعبندی از آثار برلین است. اثر محققانۀ گری به گونه ای است که حتی برای کسانی که همۀ آثار برلین را هم خوانده باشند، ارزش افزودۀ مهمی دارد. کاری که گری در واقع میکند صرفاً گزارشی از فلسفۀ سیاسی برلین نیست، بلکه بیان ناگفتهها و خوانش نانوشتههای برلین است. توضیح اینکه میتوان ادعا کرد موضع برلین نقطۀ تعادلی است میان خوشبینی لیبرالیسم کلاسیک و بدبینی غیرلیبرالهای ضدروشنگری. جان گری در این کتاب بر همین نقطه انگشت میگذارد و آن را بسط میدهد و به جایی میرساند که حتی خود برلین نیز به آنجا پا نگذاشته است. گری این نقطه را کانونی میداند در مرکز همۀ اندیشههای برلین، به طوری که جایگاهشان در منظومۀ فکری او در گرو نسبتشان با این نقطۀ کانونی مشخص میشود.
در پایان این نکته را بیفزایم که گسترۀ کاربرد اندیشۀ برلین فراتر از سیاست است و آشنایی با فلسفۀ او برای انسان امروزی افق تفکری فراهم میکند که در فهم بسیاری از امور به او کمکی چشمگیر میکند. البته این طرز فکر نتایج عملی هم دارد؛ هرچند با توجه به حساسیت و پیچیدگی سیاست و حیات بشری اجازۀ هر کاری را نمیدهد. به عبارت دیگر، عملی مجاز است که با حداکثر احتیاط و ملاحظۀ همۀ جوانب انجام شود؛ چیزی مثل این:
«ما مدعی نیستیم که آموزش و پرورش (و سایر شکلهای دخالت در زندگی مردمان) را بر اساس دانستن حقیقت مطلق استوار میکنیم؛ پس باید دستکم از شکنجه کردن مردمان به نام آنچه نمیدانیم دست برداریم. آنچه ما به یقین نمیدانیم این است که مردمان چه میخواهند. پس بیایید جرأت اذعان به نادانی و شک و تردید خود را داشته باشیم. دستکم میتوانیم عینک سنت و پیشداوری و جزمیت را از چشم برداریم تا بدانیم که دیگران چه میخواهند. میتوانیم با دقت و همدلی به سخنان مردمان گوش فرا دهیم تا امکان این را داشته باشیم که مردمان را چنان که هستند بشناسیم و زندگی و نیازهای یکایک آنها را دریابیم. بیایید دستکم بکوشیم آنچه را خود آنها میخواهند برایشان فراهم کنیم و آنها را هر چه بیشتر آزاد بگذاریم. به آنها سرمشق بدهیم، ولی آموزش و پرورش را به جانشان نیندازیم، زیرا که این چیزی جز جبر و جور نیست، و توانایی دانستن و عمل کردن بر اساس آنچه انسان درست و خوب میشناسد، که طبیعیترین و مقدسترین جنبۀ انسانی است با آموزش و پرورش تباه میشود و انسان قدرت و حق جهتیابی خود را از دست میدهد.»
علی غزالیفر
منبع: الف