ایوبِ دنیای مدرن
رمان «ایوب» نوشتۀ یوزف روت به دو بخش با شانزده فصل تقسیم شده و اینگونه آغاز میشود: «سالها پیش در چوخنوف مردی زندگی میکرد به نام مندل سینگر.» داستان از حدود سال ۱۸۸۵، قبل از جنگ روسیه و ژاپن آغاز میشود و در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ (کمتر از ده سال قبل از انتشار رمان و چندی پس از پایان جنگ جهانی اول)، به پایان میرسد.
مندل سینگر مرد خوبی است. او به عنوان تنها منبع درآمد خود، به کودکان تعلیم تورات میدهد. همسرش دبوره نام دارد و آنها دو پسر و یک دختر دارند. نام پسرها یونس و شمریا و نام دختر میریا است. دبوره فرزند چهارم را در شکم دارد.
دبوره از زندگی فقیرانۀ خود راضی نیست؛ اما آن را تحمل میکند. وقتی فرزند چهارمشان، منحیم به دنیا میآید، مشخص میشود که با بقیۀ بچهها فرق دارد. زمانی که دکتر برای آبلهکوبی نزد آنها میآید، متوجه میشود منحیم صرع دارد. دکتر پیشنهاد میکند که او را به بیمارستان ببرند تا درمان شود؛ اما مندل معتقد است اگر خدا نخواهد، هیچ پزشکی نمیتواند منحیم را درمان کند.
دبوره که تمام فکر و ذکرش سلامتی منحیم شده، به ملاقات خاخامی میرود که به او وعدۀ شفای منحیم را میدهد؛ اما میگوید حالا نه، بلکه سالها بعد شفا پیدا میکند. دبوره و مندل فقط باید صبر کنند؛ البته اگر واقعاً از عهدۀ آن برآیند.
برادران و خواهر منحیم گاهی وظیفۀ مراقبت از او را به عهده میگیرند؛ منحیم نمیتواند راه برود و خواهر و برادرها از این وضعیت سوءاستفاده کرده و او را دور از چشم پدر و مادر اذیت میکنند. کمکم دبوره دیگر فرزندانش را رها میکند تا خودش را وقف کوچکترین فرزندش کند. وقتی دو پسر بزرگتر میشوند، از سوی ارتش تزاری به سربازی فراخوانده میشوند. پسرها از جنگ فراری هستند و دبوره هر کاری که از دستش برمیآید انجام میدهد تا پسرهایش بیمار یا معیوب شده و از سربازی معاف شوند (در عین اینکه میخواهد منحیم سالم شود، برای معیوبشدن دو پسر دیگرش تلاش میکند). ولی افاقه نمیکند. درنهایت پسرها نقشهای میکشند تا طی آن از مرز فرار کرده و خودشان را به غرب برسانند. در همین زمان میریام هم با پسری قزاق دوست شده و اوضاع بدتر میشود.
طی ماجراهایی که پیش میآید، شمریا پایش به ایالات متحده میرسد و به نان و نوایی دست پیدا میکند. او از خانوادهاش میخواهد که به دنبال او به نیویورک بیایند و خرجشان را هم تقبل میکند. مندل بر سر دوراهی میماند و در نتیجه تصمیم میگیرد منحیم را همراه خودشان نبرند. آنها راضی میشوند خانۀ خود را به یکی از همسایههای فقیرشان با قیمت کمتری بدهند، مشروط بر اینکه از منحیم مراقبت کنند.
مهاجرت برای آنها سخت است. با این حال، مندل، دبوره و میریام خیلی زود خود را با محیط آنجا وفق میدهند. سم (نام جدید شمریا) که صاحب فروشگاهی است، برای خواهرش شغلی دستوپا میکند و به پدر و مادرش که به نظر میرسد هر دو خوشحال هستند کمک میکند تا روی پای خودشان بایستند. ولی گویا خدا مندل را فراموش نکرده و قرار است هنوز هم بلا بر سرشان نازل شود. جنگ جهانی اول آغاز میشود و یونس در جنگ ناپدید میشود. سم هم به جنگ میرود. بعد از مدتی، هیچکس نمیداند چه اتفاقی برای منحیم در روسیه و سم در ارتش ایالات متحده افتاده است.
چندی بعد، دبوره هم میمیرد و میریا راهی تیمارستان میشود. حالا تمام اعضای خانوادۀ مندل از دست رفتهاند؛ یا فوت کردهاند، یا بیمارند یا ناپدید شدهاند. مندل ایمان خود را از دست میدهد و شروع به کفرگویی میکند. تا اینکه در انتهای داستان معجزهای رخ میدهد و او یک بار دیگر به خدایش ایمان میآورد!
رمان ایوب – کتاب مقدس رنج
رمان «ایوب» بازگویی مدرن چند داستان از کتاب مقدس است. روت زندگی مندل سینگر را در پرتو زندگی حضرت ایوب روایت میکند و ایمان، امید و ناامیدی را در بازنگری خود از این داستانِ کتاب مقدس به تصویر میکشد. روت اساسِ افسانۀ قرن بیستمی خود را بر داستان ایوب میسازد: مندل سینگر نیز مانند ایوب همه چیز خود را از دست داده و از خدا ناامید میشود. خداوند میخواهد ایوب را امتحان کند و به همین دلیل بر او بلاهای فراوان نازل میکند؛ ولی ایوب نباید به حکمت خدا شک کند و کفر بگوید؛ او باید در سختترین شرایط هم به معجزۀ الهی ایمان داشته باشد. مندل نیز درحالیکه تمام اعضای خانوادهاش را از دست داده و ایمانش رو به کفر گراییده است، در انتهای داستان رابطۀ ازدسترفتۀ خود را با خدایش بازمییابد.
روت فقط به داستان حضرت ایوب اکتفا نمیکند؛ بلکه رد پای داستان حضرت یوسف و موسی و ابراهیم را نیز میتوان در کتاب او جستوجو کرد. تشابه به داستان حضرت یوسف هم به آنجا مربوط میشود که برادران و خواهر منحیم به او، کوچکترین و محبوبترین پسر خانواده، حسادت میورزند و او را آزار میدهند و حتی او را در معرض غرقشدن و مرگ قرار میدهند؛ اما منحیم جان سالم به در میبرد. منحیم بزرگ میشود و سالها بعد با پدرش که از غم و اندوه در عذاب بود ملاقات میکند و او را نزد خود میآورد. به این ترتیب، منحیم، در جایگاه نجاتدهنده، نهتنها به یوسف در عهد عتیق، بلکه به مسیح در عهد جدید نیز شباهت پیدا میکند.
از سوی دیگر، آنجا که مندل منحیم را رها میکند تا همراه خانواده به آمریکا برود و بهنوعی انگار او را قربانی میکند، داستان ابراهیم و اسحاق (اسحاق در کتاب مقدس و نه اسماعیل در قرآن) به ذهن متبادر میشود. شباهت به داستان موسی هم به کودکی منحیم برمیگردد؛ آنجا که دبوره فرزندش را در سبد نگه میدارد و به این طرف و آن طرف میبرد یا گاهی با مندل با ضربۀ دست آن را تکان میدهد یا بچهها او را داخل سبد به بیرون میبرند.
اسامی شخصیتهای رمان ایوب هم همه برگرفته از نامهای توراتاند؛ برای مثال دبوره نام یکی از زنان عهد عتیق و چهارمین داور طوایف بنیاسراییل قبل از پادشاهی داوود بود که به داوری برگزیده شد. دبوره برای داوری زیر نخل مینشست و مردم یا رؤسای بنیاسراییل به آنجا میآمدند تا دبوره اختلافاتشان را داوری کند. او را مادر اسرائیل و پیامبر زنان نامیدهاند. انتخاب این اسم برای شخصیت دبوره کنایهای ظریف به زندگی زن مندل دارد.
خداوند مندل (قوم یهود را) را با بدبختیهای متعدد مجازات میکند
از سوی دیگر میتوان در این داستان، به زندگی یهودیان در صد و اندی سال گذشته، نظری افکند. داستان ایوب روایت یهودیان ساکن در اروپای شرقی است که بسیاری از آنها در آغاز قرن بیستم، به امریکا مهاجرت کردند. به همین دلیل، مهاجرت، وطن و هویت از بنمایههای اصلی داستان روت محسوب میشوند. گویی ایوب تجسم فروپاشی دنیای این یهودیان است که البته با فاجعۀ هولوکاست به تلخترین شکل ممکن به پایان میرسد.
زندگی خود روت نیز با مفهوم وطن و مهاجرت و خانهبهدوشی قرین بوده است. درحقیقت، او آنچه خود تجربه کرده و دیده بود در داستانها و نوشتههایش نقل میکرد. بخش اعظمی از زندگی یوزف روت کولیوار و در سفرهای کاری بهعنوان خبرنگار و پاورقینویس در این یا آن هتل میگذشت. در سال ۱۹۱۶، داوطلبانه به خدمت سربازی رفت و یک سال بعد به سرویس مطبوعاتی ارتش در وین منتقل شد. روت در جنگ جهانی اول به اسارت روسها درآمد و پس از پایان جنگ و رهایی از اردوگاه سیبری به وین بازگشت. سپس ازدواج کرد، آن هم با دختری که بعدها به دلیل بیماری روحی در بیمارستان روانی بستری شد و یوزف مدتها از او مراقبت میکرد؛ گویی خود یوزف هم ایوبی در قالبی دیگر بود.
مورد دیگری که میتوان درخصوص ارتباط روت با یهودیت و جامعۀ یهودیان (اقلیت حسیدیان) به آن اشاره کرد، برخورد او با زبان است. روت در ایوب برای واژههای ییدیش معادلهای آلمانی میآورد. او حتی از واژههای سادۀ روسی استفاده میکند؛ اما برای مکانها و آداب دینی حسیدیان معادلهای آلمانی میآورد. از نظر محمد همتی، مترجم کتاب، این رویکرد نویسنده نوعی تاکید بر گسست میان شخصیت و محیط زندگیشان و مفهوم وطن است. وطن مندل نه در جغرافیای پیرامونش که در زبان ییدیش و دینش خلاصه میشود که با ازدستدادن آنها دچار غربت مضاعف میشود. هرجا نویسنده قصد نشاندادن غربت او را دارد، زبان پیرامونش را به رخ میکشد.
یهودی سرگردان
داستان رمان ایوب همچنین یادآور روایت دیگری در ادبیات کلاسیک است: یهودی سرگردان. یهودی سرگردان شخصیتی داستانی است که از سدۀ سیزدهم میلادی در ادبیات عامیانۀ اروپا شکل گرفت. داستان دربارۀ یک یهودی است که مسیح را (هنگامی که او را صلیببرپشت به سوی اعدام میبرند) مسخره میکند و به تاوان آن نفرین میشود تا زمان بازگشت مسیح، زمین را بپیماید: «عیسی از مرد یهودی اجازه خواست تا بر سکوی خانهاش بنشیند، یهودی او را به خشونت راند و گفت راه برو! راه برو.
عیسی با چشمان اشکبار به وی نگریست و گفت تو هم تا ابد در دنیا سرگردان خواهی بود. میگویند از آن روز مرد یهودی، سرگردان شده و هر جا که بخواهد قرار گیرد یک دست غیبی با قوتی فرای بشری میراندش و صدایی میگوید راه برو راه برو» (حسینقلی مستعان در پاورقی رمان بینوایان ویکتور هوگو). حال گویی روح این یهودی سرگردان در جسم مندل حلول کرده که تا همیشه او را سرگردان نگه دارد.
روت در پایان رمان ایوب خواننده را با این پرسش مواجه میکند که آیا واقعاً رنجهای زندگی انسان حکمتی دارند؟ چه پاسخی برای این پرسش مناسب است: دین، فلسفه، ادبیات یا…؟ آیا زندگی مندل در رنجهای او معنا مییابد یا اتفاقاً در سرگشتگی و مهاجرت و تغییر روحیات و اعتقادات او؟ آیا بزرگترین رنج زندگی انسان که در اینجا منحیم نماد آن است، یک روز نجاتدهندۀ انسان میشود و از طریق موسیقی و آواز (معجزۀ زندگی منحیم)، سرزندگی را به او باز میگرداند؟ اینها پرسشهایی است که روت در ذهن خواننده ایجاد میکند تا از دریچۀ دید خود به آنها پاسخ دهد.