نمایش 9 12 18

    میخائیل باکونین شورشی سودایی

    اتمام چاپ

    یکی از ویژگی‌های بارز این زندگی‌نامه که آن را از آثار مشابه متمایز می‌کند، فضای سایه‌روشنی است که در آن زندگیِ میخائیل باکونین، آنارشیست روس، و معاصرانش به تصویر کشیده شده است، آرمان‌گرایانی که دوپارگی شخصیتی دارند و سرشان پر سودا است اما پایشان در بند واقعیات زندگی. شاید همین امر باشد که زندگانی او را این چنین دلنشین کرده است.

    در این کتاب ضمن آشنایی با بخشی از تاریخ اروپا در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم، همراه با باکونین در شهرهای مختلف این قاره برای تحقق عدالت و آزادی و برابری مبارزه می‌کنیم و در خلوتش با او می‌خندیم و می‌گرییم و در نهایت نیز با تمام وجود طعم تلخ غربت را می‌چشیم.

    ادوارد هلت کار همواره از این اثر به‌عنوان بهترین اثر زندگی‌نامه‌ای خود یاد می‌کرد. از نظر او، باکونین به یک معنا، «تجسم کامل روح آزادی در تاریخ» بود، پیامبری سودایی که همواره در پی نابودی نظم موجود بود و هدفی جز بر صدر نشاندن فرد در مقابل قدرت دولت نداشت. هرچند که آرمان‌های آنارشیستی باکونین به‌خاطر ویژگی‌های خاص خود هرگز عملی نشد، اما هشدارهای او دربارۀ خطرات نظام‌های دیکتاتوری هنوز هم جدی و راهگشاست.

    داستایفسکی: جدال شک و ایمان

    ۵۵۰.۰۰۰تومان

    نیچه می‌گوید: «آن کس که با هیولاها پنجه در می‌افکند، باید به‌هوش باشد که مبادا خود هیولا شود، و آنگاه که زمانی دراز چشم به مغاک می‌دوزی، مَغاک نیز چشم به روی روحت می‌گشاید.»

    در زندان اومسک، داستایفسکی چهار سال با رانده‌شدگانی زیست که از قراردادها و رسوم اجتماعی عادی معاف بودند -موجوداتی که به هستی حیوانی بازگشته بودند. او به مغاکی چشم دوخته بود که در آن عنصر خام شهوت مجرد بشری می‌جوشید و مغاک داخل در روح او می‌شد. او شاید خود هنگامی که پا به زندان گذاشت انسانی غیرعادی بود. در آنجا او آموخت که خود را با جهانی غیرعادی وفق دهد، و هنگامی که سر برآورد نگاه کج و معوجش نمی‌توانست به کانونی دیگر دوخته شود.

    انسان‌های عادی در رمان‌های داستایفسکی همان‌قدر نادرند که در محوطۀ زندان. جهان او جهان جنایتکاران و قدیسان، هیولاهای رذیلت یا فضیلت بود. داستایفسکی سی و سه ساله بود که آهنگر زندان غل و زنجیر از پایش گشود تا بار دیگر قدم به جهان انسان‌های آزاد بگذارد، اما این جهانی بود که به‌واسطۀ دوره‌ای که او از سر گذرانده بود برای همیشه چهره عوض کرده بود. سال‌های رشد به پایان رسیده بود، اما هنوز سال‌های طولانی تب و هیجان باید طی می‌شد تا سرانجام نبوغ وی بیان هنری‌اش را دربارۀ مسائل خیر و شر که روحش را در سایۀ تاریک زندان می‌خوردند پیدا کند.