زیبا‌یی‌شناسیِ نازیبایِ انسان

گرت هوفمان متولد سال ۱۹۳۱ میلادی در لیمباخ است و در سال ۱۹۹۳ در اردینگ درگذشت. هوفمان در سال ۱۹۴۸ به لایپزیک نقل‌مکان کرد و آنجا در مدرسۀ زبان، زبان‌های انگلیسی و روسی را آموخت و در دانشگاه نیز زبان‌های رومانی و اسلاوی خواند و پس از آن در رشته‌های جامعه‌شناسی و علوم سیاسی تحصیل کرد. هوفمان در ابتدا نمایشنامه‌های رادیویی می‌نوشت. از سال ۱۹۷۰ میلادی به بعد داستان‌های متعددی منتشر کرد که برای اولین رمانش برندۀ جایزۀ اینگه‌بورگ باخمان شد و در سال ۱۹۸۲ برای رمان «دورنمای برج» برندۀ جایزۀ آلفرد دوبلین. نیویورک‌تایمز او را از پس هاینریش بُل شگفت‌انگیز‌ترین نویسندۀ آلمانی نامید و تایمز هم هوفمان را یکی از رمان‌نویسان بزرگ نیمۀ دوم قرن بیستم معرفی کرد.  هوفمان در طول حیاتش بیش از هفده اثر منتشر کرد که از میان آنها کتاب «پرده‌خوان» با ترجمۀ محمد همتی در نشر نو به فارسی منتشر شده. آنچه می‌خوانید نگاهی به جهان داستانی گرت هوفمان است.

-گرت هوفمان؛ نیمۀ تاریک جهان

گرت هوفمان یکی از تاریک‌نویس‌ترین نویسندگان ادبیات آلمانی‌زبان است. کتاب‌های او به دلیل انتخاب نوع شیوه، ابزار و سوژه‌هایش، سخت و شاق و عذاب‌آور هستند. این مسأله به‌ویژه در رمان موفق او «پرده‌خوان» نشان داده شده است. در این کتاب هم مانند رمان‌ «دورنمای برج» و داستان «خبرچینی»، رنگ‌های تیره و تار حاکم است. عناصر تراژدی-کمدی داستان «سقوط کوران» نیز براساس نقاشی پیتر بروگل به همان نام مربوط به آن دوران است. این داستان، که در آن از نابینایان برای اجرای برنامۀ زیباشناختی به‌کار گرفته می‌شوند دربارۀ ثبت لحظه‌ای است که کوران به گودالی سقوط می‌کنند. بروگل می‌خواهد همه‌چیز را، یعنی تمام گفته‌هایش راجع به جهان را در این تصویر نهایی و ابدی بگنجاند. مسألۀ غایی برای او توصیف و بازنمایی قانع‌کننده فریاد بشری است.

در «سقوط کوران»، حادثه‌ای هولناک به تجربۀ زیبایی تبدیل می‌شود و عذاب مخلوق با شور و قساوت سنگدلانه‌ای جشن گرفته می‌شود. نابینایان باید سقوط خود را تمرین کنند، آنها می‌دوند و می‌افتند و مدام فریاد می‌کشند، چشم‌اندازی که طبیعت جهان و سرنوشت انسان را به طرز حیرت‌آوری خلاصه می‌کند. زیبایی‌شناسیِ زشتی که در این داستان طرح شده، یعنی آن تضاد عمیق بین تراژدی و کمدی با تبدیل مخلوق زشت و زیادی به تصویری حقیقی و زیبا و هولناک تطابق دارد که برای همۀ ما تکان‌دهنده است.

در داستان‌های هوفمان هیچ شخصیت مثبت یا نماینده‌ای از نظم وجود ندارد که بتوانند شخصیت‌های هویت‌داری ارائه کنند. در بهترین حالت آنها در قیاس با ادبیات زیبا، فقط موجودی صبور، عجیب و غیرعادی و تقریباً خنده‌دار هستند که همواره در آستانۀ بدبختی و ورشکستگی قرار دارند.

اینجا این پرسش مطرح می‌شود که آیا هیچ عناصر یا شخصیت‌های مثبتی در آثار هوفمان وجود ندارند؟ به‌نظر می‌رسد که وجود ندارد. هوفمان در داستان «سقوط کوران»، بی‌رحمیِ والای هنر به‌ویژه بی‌رحمی فاخر هنرمندی بزرگ را که ابزار کارش، فقط واقعیت، زندگی و رنج هستند، توصیف می‌کند. نقاش فقط درصورتی می‌تواند وحشت را تحمل کند که آن را به تصویر بکشد. نقاش همچون نویسنده می‌خواهد «آنچه انسان است» را ثبت کند. در دنیایی که آینده‌اش فقط قطعیت و وقایع غیرمنتظره ناخوشایند را در چنته دارد؛ ترس و وحشت، شکل متداومی به خود می‌گیرد و آموزۀ اخلاقی تصمیم‌گرایی مدرنیته در داستانی محنت‌بار منعقد می‌شود.

بی‌خوابی – همانند آنچه در داستان «خبر‌چینی» آمده است- به‌عنوان بیان ترس دائمی از زندگی و قطعیت دردناک، هویدا می‌شود. ذهن در انتظار عذاب‌های جدید می‌نشیند و مجذوب آن می‌شود. درد غیرقابل کنترل جسمی و روحی خود را از هر رویداد برانگیزاننده‌ای رها می‌کند، مستقل و خود‌مختار می‌شود و تبدیل به حس دردناک لذت‌بخشی می‌شود. شخصیت‌های داستان‌های هوفمان، شر و خباثت را به چالش می‌کشند، بر سهم خود در وحشت و تیره‌روزی اصرار دارند، می‌خواهند مراحل گذار تدریجیِ خود را منطبق با معیارهای احساسات منفی پشت ‌سر بگذارند. بهشت فاضلۀ آنها، «باغ عدنِ» بغرنجی است. آنچنان که هیرونیموس بوش نقاش هلندی که  عمده دلیل شهرت او، کاربرد نقوش خیالی برای بیان مفاهیم اخلاقی و حکایت داستان‌ها است نیز نمی‌تواند این شخصیت‌ها را به‌طور واضح به تصویر بکشد.

داستان‌های هوفمان، حسی دردناک و مهیج دارد؛ دردی اولیه که از طریق مسیرهای عصبی به مغز منتقل می‌شوند و آنجا احساسات نافذ و جدیدی را خلق می‌کنند باید به گیرندگان منتقل شوند و لحن طبیعی داستان را به دردی مهیج برسانند. طرز بیانِ ممتاز هوفمان نیز در این انتقال هیجان‌آور مؤثر است: «گفت‌وشنودی پرتنش». نقدهای متعددی وجود دارد که نثر هوفمان را عمدتاً در «زمان حال» و متمرکز بر «استراتژی روایی» می‌دانند. نثر هوفمان از خوانندگان «آمادگی» می‌طلبد. او شخصیت‌های خود را با گرایش درونی نگران‌کننده به تصویر می‌کشد و ما را مجبور به اتخاذ همان نگرش می‌کند. او به‌سختی به خواننده اجازه می‌دهد تا استراحت کند و با کسلی کتاب را کنار بگذارد.

گرت هوفمان حماسه‌سرا نیست و با «تدبیر آرام راوی» بیگانه است. او به‌ندرت از «سرعت روایت» در داستان‌هایش استفاده می‌کند تا بخواهد نگرشی آسوده‌فام و فارغ از کشش را به گیرندگان روایت ارائه دهد. همانگونه که خود گفته، «من شخصیت حماسه‌سرا نیستم، از آسودگی و خمودگی در روایت‌ها بیزارم. من آدمی نیستم که جزییات دوست‌داشتنی واقعیت را بپذیرد. نگاه و نگرش من فس‌فسی و سرگردان نیست. عنصر اصلی روایت من، تنشِ درام‌گونه است. من جهان‌بینی شتاب‌زده و هیجان‌زده‌ای دارم.»

آنطور که سایت نقد ادبیات نیز دربارۀ گرت هوفمان نوشته است: «گرت هوفمان در آثار خود، جنبۀ زیبایی‌شناختیِ وحشت، دنیای دوزخی و مملو از قساوت و رنج‌های جسمی و روحی و نقص عضو را خلق و توصیف می‌کند. حتی شخصیت‌های کودک در آثار او حس رغبت به خباثت را می‌شناسند، آنها یا مایۀ عذاب هستند یا خود عذاب می‌کشند و هرجا که دست کودکان به جایی نمی‌رسد تبدیل به تماشاگران جنسی می‌شوند یا اینکه علاقۀ عذاب و شکنجۀ مخلوق را با نگاهی سرد دنبال می‌کنند. زندگی، معلم سختگیر آنها است.»

-«پرده‌خوان»؛ پایان رؤیا

رمان «پرده‌خوان» از آثار درخشان گرت هوفمان است که از روی آن در سال ۱۹۹۲ برنهارد سینکل یک فیلم موفق ساخت. بابابزرگی که از پست‌وبلند روزگار برای نوه‌اش می‌گوید.

رمان این‌گونه آغاز می‌شود: «بابابزرگم کارل هوفمان (۱۹۴۴-۱۸۷۳) سال‌ها توی سینما آپولو کار می‌کرد، تو خیابان هلنه، لیمباخ/زاکسن. من سال‌های آخر عمرش را دیدم. کلاه هُنری سرش می‌گذاشت و عصای پیاده‌روی دست می‌گرفت و حلقۀ ازدواج پهنی داشت که هرازگاهی در بنگاه کارگشایی کمینتس گرو گذاشته می‌شد و همیشه هم صحیح و سالم به انگشتش برمی‌گشت. فکر پیاده‌روی با عصا را او به سرم انداخت، البته سال‌ها پس از مرگش. دندان‌هایش اذیتش می‌کردند و می‌گفت: من اگر هم بمیرم، آخرش از همین دندان‌درد می‌میرم. البته آخرش چیز کاملاً متفاوتی او را کشت.»

پدربزرگ عجیب و غریب و دخترکُش است، یک ساکسونی بدعنق. داستان این رمان در لیمباخ واقع در ایالت ساکسونی، جایی که گرت هوفمان به دنیا آمده است، اتفاق می‌افتد. و بدین ترتیب خواننده،‌ پدربزرگ و نوه را در دهه‌ای که نازی‌‌ها در آلمان روی کار آمدند، دنبال می‌کند. پدربزرگ در ابتدا به این آدم‌های قُلدر لباس قهوه‌ای (لباس نازی‌های حزب اس.آ) تازه در آلمان امیدوار بود با وجود این، او به عنوان حامی حزب مطیع، کله‌شق و خیره‌سر از کار درآمد. بنابراین احتمالاً او یک هنرمند واقعی است، حتی اگر هنرش، فقط هنرِ خوب زندگی‌کردن باشد.

رمان گرت هوفمان خیلی چیزها است: به‌عنوان راهنمایی در بحبوحۀ تاریخ فیلم صامت، رمانی ایالتی، کتابی دربارۀ نقطۀ عطف تعیین‌کننده در تاریخ آلمان است و هرچند چهرۀ دوست‌داشتنی آدمی بدقلق را نشان نمی‌دهد، اما بدون چون و چرا شخصیتی دلنشین را روایت می‌کند. این رمان به آیندۀ صنعت سرگرمی نیز یعنی همان آیندۀ اینترنت نگاهی می‌اندازد. و سپس «پرده‌خوان» نگاه جسورانه‌ای برای آیندۀ صنعت سرگرمی در دوران اینترنت قائل می‌شود، آنگاه که او به صاحب سینما آپولو، همان سینمایی که پدربزرگ در آن کار می‌کند، ابراز می‌دارد: «من در این دنیا دست‌کم در این روزها رانده شده‌ام، اما همین‌قدر می‌توانم به شما بگویم: امکاناتِ سرگرمی، رشد بی‌حد و اندازه‌ای می‌کنند و دیگر قابل تمییز نخواهند بود و آنگاه آقای تایلهابر در خیابان بیسمارک و همگان فریاد می‌زنند، چه عالی!‌ چقدر فوق‌العاده، چه حیرت‌انگیز.»

پدربزرگ دیگر نمی‌تواند پا‌به‌پای این دوران بیاید. یک سال قبل از پایان جنگ، سینما آپولو به تلی از خاک و خاکستر تبدیل شد و همراه آن، پدربزرگ هم مُرد. با وجود این، او لااقل در این زمینه با جهان از در صلح وارد شده است: «پدربزرگ یک‌بار گفت: من بیشتر فیلم‌های سینما را تابه‌حال دیده‌ام. همه آنها را به خاطر می‌آورم. این درواقع زیباترین اتفاق زندگی من بود.»

سادات حسینی‌خواه
منبع: روزنامۀ آرمان ملی

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.