آقای رئیس جمهور گرسنه است
اتمام چاپآقای رئیسجمهور در تختش به خود میپیچد. نمیتواند بخوابد؛ چرا؟ چون گرسنهاش شده است. اما درست است که کلۀ سحر همه را محض خاطر یک لقمۀ حاضری بیدار کند؟ اصلاً و ابداً. بهتر است خودش برود و سری به یخچال بزند. بله؛ ولی خوب، آقای رئیسجمهور هیچوقت کنجکاو نشده که بداند آشپزخانۀ عمارت ریاستجمهوری کجاست. اما این چه اهمیتی دارد؟ حتماً پیدایش میکند.
گرچه انگار کار به آن آسانی هم نیست… به خصوص اگر دختربچه حاضرجوابی هم پشت پردۀ تالار جشن پنهان شده باشد.
رفاقت
اتمام چاپ«والسها با ما خوب تا نمیکنند…»
کاسی و برادرهایش از رفتن به مغازۀ والس منع شده بودند؛ خودشان هم میدانستند که آنجا توی دردسر میافتند. اما چیزی که انتظارش را نداشتند این بود که بشنوند آقای تامبی، پیرمرد سیاهپوست، جرئت کند مغازهدار سفیدپوست را به اسم کوچکش صدا بزند. سال ۱۹۳۳ است و ایالت میسیسیپی امریکا؛ و هر بچهای میداند چه کارهایی را باید بکند و چه کارهایی را نباید؛ اما اوضاع همیشه هم قابل پیشبینی نیست….
عصر معصومیت
اتمام چاپگسترهی خیال: نمایشنامههای دههی ۸۰ / شماره ۲
این مشیت پروردگار است که آنچه باید دید، دیده میشود و آنچه نباید، پنهان میماند. او که نمیداند، به خواست اوست که نمیداند. و آنکه میداند، به برکت مشیت اوست که میداند. آن پردهای که بر چشم ما کشیده شده، با همان دستی که آن را بافته است، برداشته خواهد شد… او شبان ماست. برهای که شبان را اطاعت نکند، گرسنه به خانه بازمیگردد. و آنکه گرسنه به خانه میآید، مرگ را همبالین خود میکند. آنکه فردا را میجوید…