اعترافات آسیابان گمنام
در سال ۱۵۸۳، در مونتهرئاله، قصبۀ مرتفع کوچکی در فریولی، در ۲۵کیلومتری شمال پوردنونه در شمالشرق ایتالیا، کشیشی محلیْ آسیابانی به نام مِنوکیو را به ارائۀ توضیح در محکمۀ تفتیشعقاید محکوم کرد. او به کفرگویی و اشاعۀ بدعتها در دین عیسی مسیح متهم شده بود. منوکیو ــچنانکه در اسناد بهدستآمده ذکر شدهــ پیوسته با مردم دربارۀ مسائل الهیاتی حرف میزد. او گمان میکرد که خدا را بهتر از کشیشها میشناسد. علاوه بر این، او معتقد بود کشیشها «میخواهند ما را زیر سلطۀ خود نگاه دارند و خود به کاری دیگر مشغول شوند». روشن بود که چنین اظهاراتی در نهایت منوکیو را به دردسر میاندازد و خیلی زود پای او را به محکمۀ تفتیشعقاید باز میکند.
در طول محاکمه، منوکیو بین دفاع از نظریات منحصربهفردش ــکه عمیقاً به آنها ایمان داشتــ و عقبنشینی مصلحتی و، متعاقب آن، نجاتیافتن از اعدام مردد شد. اما در نهایت، محکمه حکم به ارتدادش داد و او در سال ۱۶۰۱ در آتش سوزانده شد.
ازجمله باورهای دیگری که بر حکم منوکیو مهر تأیید زد امتناع او از پذیرش الوهیت مسیح و تردیدهایش دربارۀ باکره بودن مریم مقدس بود. اما شاید مناقشهبرانگیزترین دیدگاهی که او اظهار داشت ایدۀ عجیبش دربارۀ منشأ پیدایش بود:
«از نظر من، در آغاز فقط خائوس بود، یعنی اینکه خاک، هوا و آتش با یکدیگر درآمیخته بودند. و از آن فراخنا تودهای شکل گرفت، درست همچون پنیری که از شیر گرفته میشود؛ و کرمها از آن پدیدار شدند و این کرمها فرشتگان بودند. آن جلالِ اقدس مقدر داشت که اینان خداوند و فرشتگان باشند. و در میان آن شمار از فرشتگان نیز خداوند وجود داشت که او نیز همزمان از آن توده خلق شده و با چهار سرکرده یعنی لوسیفر، میکائیل، جبرئیل و اسرافیل به مقام اربابی رسیده بود.»
این استعاره، یعنی مقایسۀ خداوند و فرشتگان با کرمهایی که از گندِ پنیر بیرون میآیند، بیشک نزد مقامات کلیسا بسیار توهینآمیز و ناپسند بود، همچنین این ادعا که خائوس (کیهان، هستی یا هرچیز دیگر) منشأ خارج از خود نداشته و در اصل درونزا بوده است. کارلو گینزبورگ، مورخی که داستان زندگی منوکیو را مکتوب کرده، این دیدگاه دربارۀ منشأ آفرینش را، با اغماض، علمی میداند (هرچند بسیاری از سنتهای مذهبی در خاور دور به منشأ درونزا و خودبهخودی هستی قائلاند). او میافزاید که اگرچه چنین تصورات کیهانشناختی ممکن است بهطور مستقل در ذهن این آسیابان آزاداندیش با مشاهدۀ چندبارۀ روند تشکیل پنیر از شیر شکل گرفته باشد، اما نگاهی به سوابق محاکمۀ منوکیو در محکمۀ تفتیشعقاید نشان میدهد که او نهتنها با قوۀ استدلال آشنا بوده، که با بحثهای جدلی نیز بیگانه نبوده است. از سوی دیگر و از همۀ اینها مهمتر این است که بسیاری از آرا و اظهارات منوکیو در محکمۀ تفتیشعقاید به مضامین آشنا تقلیل نمییابند و، از این رو، به ما مخاطبان امکان میدهند که به سطح بکری از باورهای عامیانه و اسطورهای دهقانی ناشناخته پی ببریم.
در هر حال، در طول زندگی منوکیو، ناحیۀ فریولی، که او در آن ساکن بود، شاهد شکلگیری و رشد «فرقهای زیرزمینی با سویههایی از شمنیسم» بود که «بناندانتی» خوانده میشد. اعضای این فرقه ــچنانکه خود میگفتندــ پیوسته در عالم خواب و رؤیا با ساحرهها و جادوگران میجنگیدند. آنها درواقع ادعا میکردند که قادرند در حین خواب از کالبد خود خارج شوند و در عالمی دیگر ــآنجا که اساساً ارتباطی به زمین نداردــ با جادوگران بدخواه بجنگند، ادعایی که البته نزد مفتشان محکمۀ تفتیشعقاید مهمل بود. بهزعم گینزبورگ، عقاید این فرقه ــمشخصاً آنها که بناندانتیها را محافظان جامعه و محصولات آن میدانستندــ شدیداً بر شخص منوکیو تأثیر گذاشته بودند. گفتنی است که در عرف غالب ناحیۀ فریولی، بناندانتیها اشخاصی با قدرت ذاتی بودند.
گینزبورگ، نویسندۀ کتاب «پنیر و کرمها» با عنوان فرعی «جهانِ یک آسیابان قرنشانزدهمی»، یکی از مبتکران مفهوم «تاریخ خُرد» شناخته میشود. تاریخ خرد اساساً به پژوهش تاریخی یک واحد کوچک و کاملاً تعریفشده (رخداد، خانواده یا شخص) با هدف طرح «سؤالات بزرگ در زمینههای کوچک» گفته میشود. این کتاب احتمالاً بهترین کار او در این رشته باشد. چنین پژوهشهایی برای کندوکاو در سطوح فرهنگی متفاوت در جوامعِ بهاصطلاح متمدن اهمیتِ بسزایی دارند، پژوهشهایی که با فولکلور، انسانشناسی اجتماعی، تاریخ سنتهای عامیانه، و قومشناسی اروپایی همبستهاند.
در گذشته میشد مورخان را متهم کرد که تنها خواهان آگاهی از کارهای بزرگ پادشاهاناند، اما امروزه، با تمسک به تاریخ خُرد، دیگر این اتهام بر آنها وارد نیست. درواقع مورخان امروزی هر روز بیشتر و بیشتر در حال بازگشت به چیزهایی هستند که اسلافشان مسکوت گذاشته، طرد کرده یا صرفاً نادیده گرفتهاند. «کارگرِ باسوادِ» برتولت برشت میپرسید: «چهکسی شهر هفتدروازۀ تبس را ساخت؟» منابع ما دربارۀ این سنگکاران گمنام چیزی نمیگویند، اما این پرسش با تمام اهمیتش همچنان پابرجا است. گینزبورگ در «پنیر و کرمها»، با شرح هر آنچه بر منوکیو رفته، میکوشد به سؤالاتی از این دست پاسخ دهد. او درواقع با اتخاذ رویکردی متفاوت میکوشد روایتی آزاد داشته باشد از سطح اجتماعی که مشخصاً در زمانۀ آسیابانی آزاداندیش در قرن شانزدهم میلادی برقرار بوده، چرا که در نهایت باور دارد که وقتی منابع به ما امکان بازشناسیِ نهتنها تودههای گمنام که شخصیتهای منفرد و منحصربهفرد را نیز میدهند، نادیده گرفتن این امکان بیمعنا است. گسترش دادن مفهوم تاریخی فرد به طبقات پایین هدف ارزشمندی است. قطعاً خطر تسلیم شدن در برابر حکایات تاریخی یا همان تاریخ رخدادهای بدنام (که صرفاً و لزوماً تاریخ سیاسی نیست) وجود دارد، اما این خطر ابداً خطری اجتنابناپذیر نیست. تعدادی از پژوهشهای زندگینامهای نشان دادهاند که در زندگینامۀ یک شخص معمولی که بهخودیخود بیاهمیت است و دقیقاً به همین دلیل فاقد شرایط نمایندگی است همچنان این امکان وجود دارد که بتوانیم مشخصههای کل یک لایۀ اجتماعی در یک دورۀ تاریخی معین را در مقیاسی کوچکتر ردیابی کنیم. «پنیر و کرمها» قطعاً یکی از همین دست پژوهشها است.
نویسنده: جایرِس