سبکشناسی فروید
حقیقت دارد که سبکشناختی زیگموند فروید برای خوانندۀ امروز اسباب زحمت و بدفهمی است. فروید به روشننویسی و سلاست قلم شهره است، و هر آنکه بخش عمدۀ آثار او را خوانده باشد بهسادگی درمییابد که چرا او را شایستۀ دریافت جایزۀ گوته در ادبیات دانستند. با این همه دشواریهای هم او بیشتر به سبک شناختی او بازمیگردد تا سیاق ادبی او. مقصود از سبک شناختی، الگوی درک و دریافت اطلاعات از جهان خارج و متقابلاً انتقال به جهان خارج است. فروید هم در نگارش و هم در تفکر خویش شیوهای خاص خود دارد که مخاطب امروزی را بهسادگی به ورطۀ سوءفهم و سوءتعبیر میاندازد و از درک ظرایف و زیروبمهای اندیشۀ او بازمیدارد.
در هر صورت در باب زندگی و اندیشۀ فروید کتابهای بسیاری به رشتۀ تحریر درآمدهاند، اما از آن میان شرحی موجز و در عین حال فراگیر از حیات فکری فروید را -از آغاز تجارب بالینی او در وین دهۀ ۱۸۸۰ تا سالهای پایانی زندگیاش در دهۀ ۱۹۳۰ در لندن- دربرمیگیرد. در واقع این نگاه گاهشمارانه به وضوح نشان میدهد که چگونه آرای فروید پیوسته غنا یافتند و در قالبی درمانگرانه ریخته شدند. از آنجا که رهیافتهای او، شامل مفاهیمی مانند عقدۀ ادیپ و تأویل رؤیا، همچنان بر بسیاری از رشتههایش دانش اثرگذارند؛ آثار و اندیشههای زیگموند فروید نوشتۀ ژان میشب کینودو.
این درآمد گیرا و خواندنی هم به کار اهل فن میآید و هم برای هر علاقمند به روانکاوی و تاریخ اندیشه جذاب است. آنچه فروید در جایگاه یکی از نوآورترین و انقلابیترین چهرههای قرن نوزدهم و بیستم، به تاریخ اندیشه افزود، بهرغم مناقشات و انتقادات، هنوز زنده و پویا است.
مهرداد کولاب