دشمنِ بزرگ دموکراسی کودتاست. در کودتاهای کلاسیک، روز قبل و روز بعد وجود دارد «و بین این دو روز، وقایع بسیار جدی روی میدهد به گونهای که تفاوت میان دیروز و امروز برای همگان آشکار است.» کودتای کلاسیک، بر یقین استوار است. همگان باید یقین داشته باشند کودتا پیروز و مستقر شده است. «اگر کودتا یقین ایجاد نکند یا محکوم به شکست است یا شروع جنگ داخلی.» امّا «کودتاچیان قرن بیست و یکم اصرار دارند آنچه را عوض شده از مردم پنهان دارند. دیگر هیچکس واقعیّت را نمیداند.» در قرن بیست و یکم، بیش از آنکه علاقه به انجام کودتای عریان وجود داشته باشد، اقتدارگرایان «بدلهای دموکراسی» را جایگزین ساختهاند. آنها با بهرهگیری از ظاهرِ آراستۀ «رأیگیری» و «حکومت مبتنی بر نمایندگی» کار خویش را پیش میبرند. «کودتای مدرن نیازمند حفظ ظاهر است. انتخابات دستکاری میشود زیرا ظاهر پیروزی در پای صندوق رأی به آنها مشروعیّت و قدرت حکمرانی میبخشد. کودتای مشروعیّتطلب و فربه شدن حکومت، نیازمند حفظ ظاهر دموکراسی است، زیرا موفقیّت کودتای مدرن در آن است که مردم باور کنند دموکراسی هنوز زنده و پابرجاست.» در چنین فرآیندی مرگِ تدریجی دموکراسی رقم میخورد، همچنانکه کودتای تدریجی رخ میدهد. در این وضعیّت دموکراسیها فرونمیپاشند «بلکه به صورت فرسایشی تضعیف میشوند و غالباً به نقطهای میرسند که با یک جرقّه، آتش خشم مردم شعلهور و به یک نهضت تبدیل شود.»
«زمانی بود که کودتا همه چیز را روشن و شفّاف تقدیم دنیا میکرد. امروزه شفّافیّت و کودتا مثل پنبه و آتش است. یک طرف میگوید کودتا شده و طرف دیگر میگوید دموکراسی مطابق انتظار عمل میکند.»
«برای سرنگونی دموکراسی، ضروری است مردم کنار گود بایستند و تماشاچی باشند. اگر مردم علیه کودتا به پا خیزند، هیچ کودتایی بختی برای موفّقیّت ندارد.» برای جلوگیری از تماشاچی شدنِ مردم باید از ایجاد این حس که «دموکراسی امری فرعی است» جلوگیری کرد زیرا در صورت پیدایشِ چنان حسی مردم نیز خود را فرعی احساس کرده و کنار گود خواهند ایستاد. «مادام که مردم به اندازۀ کافی پای صندوق رأی بیایند و باور داشته باشند که پیروزیِ این یا آن طرف، پیروزی مردم است دموکراسی پا بر جا خواهد بود. مشکل زمانی بروز میکند که بازندگانِ همیشگی به اکثریّت تبدیل شوند.» در چنین شرایطی «مردم از این یا آن گروه از سیاستمداران ناامید میشوند و از هر حربهای که در دست دارند برای گوشزد استفاده میکنند.» در دموکراسیهای تازه، اگر هنوز منافع ملموس آن آشکار نشده باشد، اقتدارگراییِ عملگرا بسیار جذّاب جلوه خواهد کرد. شهروندان دموکراسیهای تازه، مدام در ترس از دست دادن نگاه داشته میشوند. به ویژه همواره به آنها گفته میشود که ممکن است امنیّتشان دچار لطمه شود. آنان به دلیل فقدان تجربۀ زیسته، نسبت به منافعِ بلندمدّت دموکراسی ناآگاهاند و «ترس و نادانی»، دو دشمن دموکراسیاند. نادانی از ترس تغذیه میکند و خودش باز به نادانی منجر میشود. وقتی ما را از خطرهای بسیاری در اطرافمان بترسانند، این احتمال هست که وسوسه شویم آزادیمان را با چیزی که در آن هنگام، امنیّت جلوه میکند تاخت بزنیم.» راه همان است که نیکوس کازانتزاکیس نشانمان داد: «یا مرگ، یا آزادی».
سعید رضادوست