درک ساختمان خاطره
کییرکگور فیلسوف دانمارکی می گوید: «زندگی را فقط رو به عقب میتوان فهمید، اما رو به جلو باید زیست.» تونی وبستر، شخصیت اصلی کتاب «درک یک پایان»، که اکنون مردیست پا به سن گذاشته، بر اثر دریافت وصیتنامهٔ دوستی قدیمی در پی فهم و ادراک رو به عقب زندگیاش برمیآید و خاطرات گذشته را بازخوانی میکند. در آغاز به نظر میرسد که چالشی پیش رو نیست و داستان زندگی را میتوان با به یاد آوردن خاطرات در قالبی منسجم روایت کرد اما هرچقدر که داستان جلو میرود تونی متوجه می شود که «آنچه در حافظه میماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بودهایم.» تونی بازخوانی خاطراتش را از دوران نوجوانی آغاز میکند و رخدادهای مهم زندگی خود را بهترتیب روایت میکند. دوستیها، قهرها و آشتیها، بحثهای فلسفی راجع به معنای زندگی، مفهوم زمان و تاریخ، کار و بازنشستگی،ازدواج و طلاقی دوستانه، روزمرگی و پا به سن گذاشتن؛ یعنی خاطراتی که باید شکلگیری شخصیت کنونی تونی را توجیه کنند. او در خلال بازخوانی خاطرات با ضعف حافظه و عدم قطعیت مواجه میشود. تناقضی ناشی از «تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک.» تناقضی دردناک که باعث میشود تونی خود را قضاوت کرده و در اصالت خاطراتش تردید کند و در نهایت برای فهم واقعیت مصمم شود. اما فهم واقعیت چه نتایجی در پی خواهد داشت؟آیا خاطرات صرفاً برساختهٔ ذهن ما نیستند؟ آیا این خاطرات را طوری بازسازی نکردهایم تا با واقعیت مواجه نشویم و زندگیمان توجیهپذیر و تحملپذیر شود؟ اینگونه سؤالات در روند داستان ذهن خواننده را به خود مشغول میکند و او را دعوت میکند که دربارهٔ تأثیر رفتارهای اکنونش بر آیندهٔ خود و دیگران تأمل کند؛ تأملی که ممکن است او را از احساس گناه و ندامت در آینده مصون نگاه دارد. ممکن است!
سینا اوحدی