زیستن در زمانۀ دیکتاتوری
بورژوا زیستن در کشوری کمونیست!
زندگی واتسلاف هاول، نمایشنامهنویس، شاعر و سیاستمدار چکتبار، با فرازونشیبهای بسیار همراه بوده است و همواره ردّی از زیست پر مخاطرهی او در آثارش دیده میشود؛ از تجربهی تلخ استیلای کمونیسم وابسته به شوروی گرفته تا تجزیهی چکسلواکی به دو کشور جمهوری چک و اسلواکی. او به سبب پیشینهی بورژواییاش، به سختی در جامعهی کمونیستی چکسلواکی پذیرفته شد و دیدگاه انتقادیاش به اصول کمونیسم نیز بر حجم ناسازگاریهای میان او و حاکمیت افزود. هاول از آغاز کار نوشتن، نگاهی ابزود به جهان داشت که با تعلقات سوسیالیستیِ دولتمردان کشورش در تضاد بود و همین مسأله هم محدودیتهای فلجکنندهای را در کار نمایشنامهنویسی او به وجود آورد. اگرچه زندان نقطهی توقفی چهارساله در مسیر نویسندگیاش گذاشت اما هاول شور نوشتن را در خود زنده نگه داشت و پس از آزادی با قدرت مضاعفی به سراغاش رفت. آنچه او را اینگونه پویا و پایدار به ادامهی راه وامیداشت، در مجموعهی یادداشتها، جستارها، نامهها و سخنرانیهای او تبلور یافته است. کتاب «نامههای سرگشاده» بخشی از همین نوشتههای او را در خود جای داده و به نوعی مانیفست هاول در این عرصه به شمار میآیند.
قسمت اول «نامههای سرگشاده» به فرآیندی میپردازد که طی آن هاول به پختگی در نوشتن رسیده است. هاول به مرحلهای از بلوغ نویسنده اشاره میکند که پس از بارها و بارها کندوکاو کورکورانه، به فهم جدیتری از خود و دنیای پیراموناش میرسد و برای مشاهدهی جهان سبک منحصربهفرد خود را میآفریند. اینک وقت آن است که دست به آزمون فرضیههای خود بزند و تثبیتشان کند. از نظر او این دوره، زمانِ شهامتهای نسبی، خودشناسیهای قهرمانانه و خوشبینیهای نسبی است. نسبی، یعنی که تفکر صفر و صدی برای نویسنده دیگر نه اعتباری خواهد داشت و نه کاربردی و او نمیتواند به پرسشها پاسخ آری یا نه بدهد. او حتی وقتی منتقد سرسخت کمونیسم شوروی است، به امتیازهای آن نیز فکر میکند. زمانی که در زندان است به آنچه بیرون اتفاق میافتد و در قالب روزنامه و اخبار ملاقاتکنندگاناش میرسد، خوشبینانه نگاه میکند و برای دوستاناش مینویسد که چرا نباید به سویهای از وقایع نگریست که مزیتی برای ما داشتهاند؟ مگر نه اینکه در همین سیستم بسته آموختیم چهطور دنیا را از زاویهای دیگر ببینیم؟
در بسط این تفکر خوشبینانهی نسبی که البته شهامتی نسبی نیز میطلبد، او به شرح زندگی خود میپردازد و از آن برای تحلیل موقعیتاش بهعنوان نویسنده بهره میگیرد و خودشناسیِ قهرمانانهی ابداعیاش را مطرح میکند. هاول بهجهت پیشینهی خانوادگی مرفهاش، همواره در تیررس خردهگیری و نقد کمونیستهای رادیکال قرار گرفته است. اما بورژوا زیستن در کشوری کمونیست موهبتی است که به او مجال دیدن دنیا از پایین را بخشیده است. او احتمال میدهد که حتی اگر در کشوری کاپیتالیست هم به دنیا میآمد باز چنین راهی را میپیمود و شاید باز هم با چنین نگاه ابزوردی پرورش پیدا میکرد. این نوع معناباختگی یا پوچگرایی از نظر هاول نه فقط برخاسته از حساسیتهای ذاتی او به بیمعنایی و فقدان منطق است، بلکه رهاورد تجربیاتی است که در سایهی نظام کمونیستی شکل گرفتهاند.
آغاز جوانی هاول با دوران افشاگریهای بزرگ در بلوک شرق مقارن بوده است. دورانی که تصویرهای واهی از آرمانشهر برای اولین بار فرومیریزند و اولین کوششها برای اصلاح قالبهای کمونیستی مرسوم به بار مینشینند. نقطهی عطفی که این دوران جذاب تاریخی را شروع کرد، سخنرانی خروشچف در نقد حکومت استالین در بیستمین کنگرهی حزب کمونیست شوروی در سال ۱۹۵۶ بود. پس از آن بود که دولتهای تحت حمایت شوروی مجالی برای صحبت دربارهی گشایش فضای سیاسی کشورشان یافتند. چیزی که پیش از آن یک رؤیای محال مینمود. این وقایع نهتنها چشمانداز روشنی پیش روی هاول باز کرد که منجر به بازتعریف هویتاش به عنوان نویسنده شد. نمایشنامه از نظر او در این دوره بهترین قالب برای نشان دادن مطالبهگری سیاسی بود. چون باید اجرا میشد و روی صحنه موجودیت پیدا میکرد. تئاتر از این جهت برای او عرصهای پویا بود. همان خوشبینیای که در سایهی بازشدن جو سیاسی در هاول شکل گرفته بود، منجر به چنین انتخابی در مسیر حرفهایاش شد. شهامت نسبی نیز از همین خوشبینی ناشی میشد. زیرا در دوراهی یأس و امید و با توجه به پیشینیهی استبدادی حکومت کمونیستی، گزینش راهی که به نتیجهای محتوم ختم شود شجاعت میطلبید و این چیزی بود که در سایهی تفکر نسبی به مسائل میتوانست حاصل شود.
خودشناسی قهرمانانهای که هاول برای نویسنده متصور میشود، برآمده از همین بینش نسبیگراست. این بینش وقتی نصیب نویسنده میشود که اعتمادبهنفس و بیپروایی را با هم بیامیزد و از جاهطلبیهای متظاهرانه پرهیز کند. این همان نقطهای است که نویسنده میپذیرد که آنچه نوشته وحی منزل نیست و عاری از تعلق خاطر به نوشتهاش، میتواند تجزیهوتحلیلاش کند و آنچه با روح کار او و ارزشهای اخلاقی او تناسب ندارد دور بریزد. همانجایی که اسیر سرخوردگیها نمیشود و خطر طرد و شماتت مخاطبین را میپذیرد، اما بر باور خود پا میفشارد.
هاول در قسمتهای بعدی کتاب نیز به آفتهای استقلال نویسنده میپردازد و آنها را عواملی میداند که میتوانند برای همیشه او را متوقف کنند. تفکر طفرهجو، بدبین به آیندهی سیاسی، درگیر و افتاده در دام تلاطمات اجتماعی، از نظر هاول محکوم به انجماد در یک نقطه است و هرگز نمیتواند آن دستاوردی را که انتظار دارد به چشم ببیند. نویسندگی از منظر او راهی است که شتاب و مطلقگرایی را برنمیتابد. فرآیندی است بطئی که گاه برای کسب ذرهای پیشرفت در آن، باید سالها مشقت را به جان خرید. او خود سالها ممنوعیت از فعالیت و محکومیت به زندان را تحمل کرد تا بتواند خود را در این راه تثبیت کند. فعالیتهای سیاسی او، از جمله ریاست دولت جمهوری چک، گرچه چالشهای بسیاری برای او به همراه داشت، اما مجالی برای خودشناسی و به تبع آن شناخت موقعیت برایاش فراهم کرد. آنچه تجارب او را خاصتر میکند همین زیست در فضای بستهی تمامیتخواه است. فضایی که از نظر هاول میتواند به شکل شمشیری دولبه عمل کند؛ هم میتواند استعدادهای نویسنده را کور کند و هم در جهتی دیگر بلوغ زودرس او را رقم بزند.
«دیگر معلوم شده آنقدر که ارزش نسبی یک تهدید اهمیت دارد، ارزش مطلقاش مهم نیست. ظاهر بیرونی چیزی که یک نفر از دست میدهد به اندازهی اهمیت درونیاش برای خود آن شخص، یعنی در زندگی او و مقیاس خاص ارزشهایاش، چندان مهم نیست. در نتیجه اگر امروز کسی نگران باشد که مثلاً مبادا فرصت کار کردن در رشتهی تخصصی خودش را از دست بدهد، این ترس به همان شدتی است و او را به همان واکنشهایی وامیدارد که انگار -در شرایط تاریخی دیگری- به مصادرهی اموال تهدیدش کرده باشند.»
رضا فکری
منبع: جامعه خبری تحلیلی الف