آن شادی هولناک

علیرضا اکبری

آن شادی هولناک

آلیس مونرو جایی گفته  «تا وقتی مادرم زنده بود از نوشتن درباره‌اش پرهیز داشتم و فقط وقتی درباره‌اش نوشتم که مرده بود.» آلبر کامو مرگ مادر را مضمون یکی از عمیق‌ترین رمان‌ها در باب روان آدمی و سوگواری و مفهوم فرزند بودن قرار داد و حالا با انتشار ترجمۀ فارسی کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو نوشتۀ پتر هاندکه با رمانی دیگر طرفیم که از مرگ مادر بار گرفته است. «چنان ناکام که خالی از آرزو» در پشت جلدش «رمان» خوانده شده اما اثر چیزی رمان رمان و بیوگرافی و جستار و پرتره‌نویسی و اتوبیوگرافی‌ست. می‌گویم اتوبیوگرافی چون به نظر می‌رسد هر گاه از مادر می‌نویسیم گویی داریم از خودمان می‌نویسیم؛ از آن تکۀ جدا شده‌ از جسم‌مان که همواره با ما هست و نیست. همواره حتی در غیاب حضورش حس می‌شود و بدین معنا «چنان ناکام که خالی از آرزو» همان‌قدر در مورد مادر پتر هاندکه است که در مورد خود او. احوالات و و حس‌های هاندکه (که باید باور کنیم و عادت کنیم نویسندۀ رمان هم هست و نه فقط پسری که در سوگ مادر می‌نویسد) نسبت به مادرش رنگ بی‌تفاوتی مورسوی کامو را ندارد اما سوز و گداخت و اندوه و حسرت و درد نوشتۀ مسکوب دربارۀ مادر را هم ندارد. اندوه هاندکه از لونی دیگر است. در واقع هاندکه از مرگ مادر اندوهگین نیست بلکه شادیِ اندوه‌باری دارد! چون مرگ مادر را پایانی بر یک عمر نکبت، یک عمر بی‌عشق زیستن، یک عمر تقلا برای حداقل‌ها و در یک کلام یک عمر «ناکامی» می‌یابد. هاندکه در آن بامدادی که خبر مرگ مادر را می‌شنود و راهی اتریش می‌شود تا در مراسم خاکسپاری شرکت کند در هواپیما در خلوت خودش مادر را تحسین می‌کند که آن‌قدر جسارت و شهامت داشته که خود نقطۀ پایانی بر این طومار نکبت بگذارد. همین شادی اندوهبار، همین شادی هولناک است که وجه تمایز سوگ‌نامۀ هاندکه با دیگر نوشته‌های مشابه است. عاقبت به هنگام خاکسپاری مادر آن برف بی‌وقفه که بر سر و روی سوگواران می‌بارد انگار شادی طبیعت است برای پایان رنج یک زن، یک مادر. مادری که هرگز معشوق نبود و همسری که هرگز دوست داشته نشد و شاید برای همین بود که بی‌وقفه داستان می‌خواند تا شاید از هجمۀ بار سنگین واقعیت در دل اوراق رمان‌ها و داستان‌ها مأمنی بیابد. کل اثر دربارۀ همین یک جمله است که در اواخر کتاب آمده است: «شاید نوع جدید و غیرقابل تصوری از یأس وجود دارد که ما نمی‌شناسیم.» مادرِ هاندکه گرفتار چنین یأسی ست. یأسی که زادۀ زیستن در جهان تاریک پس از جنگ دوم در دل ملتی‌ست که تا دهه‌ها متهم اصلی نکبت‌ گریبانگیر اروپا بعد از جنگ شمرده می‌شد. با این حال به قول خود هاندکه مادرش اگر چه مأیوس اما هرگز خالی از آرزو نبود و شاید حتی همان انتحار و همان قرص‌ها که در دم آخر فرو داد آخرین فریادهای امیدش بود! چه پاسکال جایی گفته حتی آن کس که طناب دار را به گردن خود می‌اندازد به امیدی مسلح است! این همان یأسی‌ست که زندگی مادر را فرا گرفته بود و هاندکه از آن حرف می‌زند؛ یأسی سرشار از امید و امیدی سراسر یأس.

علیرضا اکبری

منبع: اندیشه پویا