نمایش 9 12 18

    روز رستاخیز

    اتمام چاپ

    گستره‌ی خیال: نمایشنامه‌های دهه‌ی ۸۰ / شماره ۱

    اینک پایان جهان فرا می‌رسد!… می‌آید، نزدیک‌تر می‌شود و من در واپسین قدم‌های جلجتایم در انتظارم؛ در انتظار این پایان. من که هیولایی کوچکم؛ ایستاده بر دو پای خویش. من که یکی از شمایم، یکی از شما هیولاهای کوچک ایستاده بر دو پای خویش؛ در آخرین دور این جهان. و در این آخرین دور، چه کسی می‌داند باید به کدامین سو چرخید؟…

    سارا ،ساده و بلندبالا

    اتمام چاپ

    آنا دلش برای مادرش تنگ شده بود. مادرش فردای روزی که کیلب را به دنیا آورده بود،‌ از دنیا رفته بود. مادر همیشه آوازی را زمزمه می‌کرد و پدر هم با او دم می‌گرفت؛ اما حالا خانه در سکوت فرو رفته است.
    پدرش برای یافتن همسری مناسب در روزنامه آگهی می‌دهد. سارا در پاسخش نامه‌ای می‌نویسد. بچه‌ها در جواب نامه‌اش می‌پرسند که آیا او آواز هم می‌خواند. می‌گوید که می‌خواند و می‌خواهد برای دیدن آن‌ها بیاید. بچه‌ها با بی‌صبری منتظرند. اما آیا سارا مهربان است؟ آن‌ها را دوست دارد؟ پیششان می‌ماند؟