پیامبر بی‌پایانی

علی شاهی

به مناسبت سال‌روز مرگ کافکا

پیامبران یهود، خبر داده بودند کسی می‌آید که همه چیز را به انجام خواهد رساند و مأموریت را تمام خواهد کرد. مسیح در لحظه‌ی آخر بر صلیب دید که مأموریت پایان یافته و همه چیز، بر طبق پیش‌گویی مقدس، انجام شده است: پایان گناه، پایان اسارت، پایان دربه‌دری، آغاز ملکوت خداوند بر زمین، بهشت.
دوزخ آن‌جایی است که هیچ چیز در آن پایان نمی‌یابد: یک ادامه‌ی ابدی.
نام کافکا همواره با «پایان» گره خورده است: کا هر چه می‌رود به قصر نمی‌رسد. محاکمه هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد. روزه‌ی هنرمند گرسنگی تمام نمی‌شود. گراکوس شکارچی تا ابد روی آب سرگردان خواهد بود و … .
در زمانه‌ای که هر کس پایانی را اعلامی می‌کرد ـــ پایان فلسفه، پایان سیاست، پایان تاریخ، پایان جهان ـــ قهرمانان کافکا به انجام کارشان نمی‌رسیدند. در دوران پایان‌های سرخوشانه، همه چیز برای کافکا بی‌پایان بود: می‌خواست اما نمی‌شد، می‌رفت اما نمی‌رسید، می‌نوشت اما تمام نمی‌کرد. بی‌دلیل نیست که تمام رمان‌های بزرگ او بدون پایان‌بندی رها شده‌اند. دورانی بود که در آن هیچ پایانی برای کافکا مقدر نشده بود. زمانه‌ای که در آن فاجعه، همان وضع موجودی بود که می‌خواست تا ابد دوام آورد. روزگاری که در آن، نقب‌های کافکا به هیچ کجا منتهی نمی‌شدند: فراری به سوی ناکجا، به سوی بی‌پایانی.
او می‌خواست پیامبر واقعی پایان باشد و «مأموریت» را به انجام برساند اما در حقیقت، دانته‌ای بود که در دوزخ زمین گرفتار شده بود: همیشه ناتمام، همواره بی‌پایان، گیرافتاده در پارادوکس‌های نامتناهی زنون: «امید همیشه هست، اما نه برای ما».
دم مرگ، تصمیم گرفت پایانی سنتی برای این بی‌پایانی ترتیب دهد، یک راه حل نهایی: آتش. «نوشته‌های مرا بسوزانید». دست به دامان آتشی شد که طبق وعده‌ی کتاب، همه چیز را در پایان جهان خواهد سوزاند و به ملکوت زمین پایان خواهد بخشید اما حتی این وعده‌ی مقدر هم در تقدیر کافکا نبود. نوشته‌هایش چاپ شدند: ناتمام و بدون «پایان».
کافکا در سال ۱۹۲۴، نیمه‌تمام و ناکامل درگذشت و آتش، «راه حلی نهایی» بود که هر سه خواهر او را در کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌ها سوزاند. آتش مطهر، آتش نجات‌بخش، آتشی که قرار بود نژاد برتر را از تمام ناخالصی‌ها و ناپاکی‌ها بزداید. نژاد، ناپاکی، فاجعه: کافکا هنوز هم به «پایان» نرسیده است.

علی شاهی